شعری از جنس احساس

چند وقت پیش، داشتم اینستاگردی میکردم و به صحبت‌های استادی در زمینه ی فن بیان گوش میکردم که؛ چشمم به شعری افتاد. استاد تمرین داده بود که؛ شعر را با صدای بلند بخوانیم و صدایمان را برای او ارسال کنیم.

از آنجایی که عاشق خواندن هستم برای استاد شعر را خواندم و بخاطر این قریحه ی لطیف در انتخاب شعر  از او تشکر کردم.

شما هم برای خود با صدای بلند بخوانید و لذت ببرید.

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست.

عشق آن شب مستِ مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دلِ پر آهِ او

گفت یا رب  از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

جامِ لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی  شکستم داده ای

نِشتر عشقش به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی

خسته ام زین عشق دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو…. من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

 

نام شاعر: نمیدانم

یکشنبه ۱۷ دی ماه سال ۱۴۰۲ ساعت۱۴:۴۲

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط