ادغام/۱

ادغام چندین فیلم ایرانی و ترک وکتابها باهم در متن زیر متولد شد:

در روی شنهای ساحل نشسته بود.   هوا خنک ونسبتن شرجی بود. اوایل تابستان بود. یک روز نسبتن خوبی را پشت سر گذاشته بود. پاچه های شلوارش را که تا زیر زانوهایش تاکرده بود را کمی با دستهایش تکاند. یک سنگ درشت از بین سنگریزه هایی که در دستش بود را انتخاب کرد و به سمت دریا پرتاب کرد. بعد از ماجرای کرونا وبازگشت به ایران اولین باری بود که به شمال سفر کرده بود. دلیل مسافرتش فروش خانه ها ویلاهای در شمال بود. برای یک سرمایه گذاری بزرگ باید دارایی را میفروخت تا بتواند خود را به سطح شرکای خود در دوبی برساند. خانه ها و زمین‌هایش را جزئی از متعلقات خود به حساب می آورد. با خود کلنجار رفت ولی هر کاری میکرد نمیتوانست خودش را مجاب به فروش کند. از طرفی باید خودش را به سطح شرکای شرکت می‌رساند واز طرفی این ویلاها خاطرات دوران کودکی وتنها سرمایه ی معنوی او بودند. هرگز خانواده ی خود رانبخشید. با اینکه مهسا هر چقدر تلاش کرده بود تا پدرش از کار قاچاق بیرون بیاید ولی پدرش این کار را بیشتر دوست داشت واو را هم بناچار وارد دستگاه وسیستم آلوده ی مواد مخدر کرده بود. برای استفاده ی بهتر از دخترش او را به بهترین دانشگاه شیمی در آلمان فرستاد و از او یک شیمیدان قهار تربیت کرد. شیمی دانی که مافیای شبکه ی توزیع مواد مخدر از او استفاده می‌کردند بدون اینکه او بداند. این اواخر که موفق به ساخت ماده ای جدید شده بود آلمانی‌ها بطور مدام برای همکاری  با او برایش پیشنهاد های کلان و نجومی می‌فرستادند واو بی توجه به آنها فقط پیشنهادهای آنها  را رد میکرد. بارها پیش خود میگفت: چه میشد اگر من در یک خانواده یمعمولی بزرگ شده بودم ونیازی به وارد شدن به سیستم آلوده ی آنها نداشتم. روزها کارش خیال پردازی بود. بعد از کشف بهترین وخطرناکترین ماده یقین برای جلوگیری از تلفات عمومی فرمولش را در ذهن کمی تغییر داد وهمه چیز را ثبت نکرد. مافیای مواد مخدر بالخره از ماده ی اکتشافی او با خبر شدند و شروع به پیشنهادهای وسوسه انگیز به او را کردند. او در یک خانواده ی آسیب دیده از موادمخدر بزرگ شده بود. در ایران کسی حاضر به ازدواج ویا معاشرت با او نبود. بعد از مهاجرتش تنها چیزی که امیدوارم میکرد زمین‌های پدری اش بود. بعد از زلزله ای که بم را زیر و رو کرد او تمام خانواده را ازدست داد. اکنون ناچار بود تنها ماندن را با تنها بودنش پرکند. این بود که لابراتور برای او خواب وخور شده بود وبه چیزهای خطرناک ومفیدی دست پیدا کرده بود. دنبال راهی بود تا ریشه ی مافیا را در ریشه بخشکاند. آرزوی قلبی او انهدام این سیستم خوف بود که علاوه بر زندگی پر استرس درد مهاجرت وسکوت دردناک را برشانه هایش انداخته بود. تصمیم خود را گرفت تا تمام فرمولها را بسوزاند. فرمولهایی که نتیجه ی چندین سال زحمت پی در پی بودند.البته او حماقت را به پولی که وسوسه اش میکرد ترجیح داد. تمام زحماتش در کسری از ثانیه فرو پاشید. حمید در دستگاه از بی عدالتی ناراضی بود ومهسا فقط میدانست. بعلت کار روی خود وتوسعه ی فردی وبیان نیک ومهارتهای زندگی رشد کرد وتفکراتش را توسعه داد . امروز روز برداشت او بود. میخواست بعد از آتش زدن فرمولها با جراحی زیبایی هویت جدیدی را برای خودساخت. برای یک زندگی  خوب خودش را آماده کرده بود. حمید مهسا را دوست داشت ولی از زندگی سخت او خبر نداشت.  مهسا به رغم میل باطنی مجبور شد بدون اطلاع به حمید جراحی زیباییش را آغاز کرد. درهمین حال نقشه ی مردن خودش را کشید. در مراسمش شرکت کرد وبه حمید تسلیت گفت. بعد از جراحی زیبایی در کره بسیار چهره اش شباهت به کره ای ها پیداکرده بود. در چند سال گذشته زبان کره ای را آموخت تا بتواندبا آن ز بان بیزینس جدیدی راه بیندازد. یک کره ای مقیم دوبی که به بیزینس مشغول بود ایده آل او شد.

 

برگرفته از داستان ترک ایزل.داستان فیلم کره ای کیمیاگر.داستان ترک رامو. داستان ایرانی عاشقانه. کتاب درفصل تاک.فیلم ایرانی پس از باران.  فیلم داستانی ایرانی حس ششم.و…..

نوشته شده است.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط