تاثیرات درد عضله های شما با پیشرفتتان رابطه ای مستقیم دارد.

روزهای سختی بود. درد وجودم را فراگرفته بود. هیچ وقت در خود این را نمیدیدم که  تاب و تحمل درد عضله را تاب بیاورم. هیچ گاه فکر نمیکردم عضله ساختن درد داشته باشد. هیچ گاه در مخیله ام نمی‌گنجید که درد عضله داشتن از درد استخوان، سنگین تر باشد. ساختن  عضله ای بظاهر نرم از ساختن استخوانی محکم چون اسکلتی آهنین، دردناکتر می‌بود و من این را باور نداشتم. این را باور نداشتم و در حال پیشرفت برای خود مینوشتم و مینوشتم.

زمانی که بدن من، شروع به عضله سازی کرد را فراموش نمیکنم. دردش برایم از سخت ترین دردهایی بود که، در عمر زیسته ی خود آنرا چشیده بودم. این درد برایم مراتب کمال و بهبود را رقم زد. هیچ گاه از لطف خدا نومید نشده بودم و نمیشدم. زیرا که هیچ گاه خدا را در درجه ای نمیدیدم که اینچنین دردهایی را بدون دلیل بر بنده ی خود ارزانی دارد. خدا هیچگاه  مرا تنها نگذاشت و در دردهایم رهایم نکرد. من زمانی که دچار درد زونا شدم در نهایت اوج دردی بسر میبردم که تحملش هرگز برایم مقدور نمی‌بود. برایم تحمل اینهمه فشار و درد، سنگین بود. تحمل درد برایم به چیزی چون کابوس بدل شده بود و اطرافیان، مخصوصن پدر ومادرم از دیدن این زجرِ کشنده ی من لطمات زیادی دیدند. یک روز خیلی حال من بد شد. هیچ سرم و آمپولی جوابگوی دردم نبود. آنروز دکتر به پدرم حرفی زد که هیچگاه فراموشش نمیکنم. او گفت: باید تحرک بدنی و ورزش سنگین انجام دهد تا حال عمومی بدنش بهبود پیدا کند. او باید عرق بکند تا خوب شود. پدرم گفت: نای حرکت و انجام کارهای روزمره ی خودش را ندارد و شما می‌گویید؛ تحرک فیزیکی شدید واز رفتن به باشگاه سخن میگویید؟ باعقل جور در نمی آمد. آری دکتر درست گفته بود. تحرک فیزیکی تنها راه درمان آن درد کذایی و نادر بود. دردی که از نبود عضلات بین مهره ای و کمر و گردن میکشیدم، داشت مرا نابود میکرد. هیچ وقت تصورش راهم نمیکردم که وجود یک عضله، اینقدر برای زیستن واجب و ضروری باشد. ماهیچه های بدن من تحلیل رفته بود و سیستم دفاعی بدن به نقطه ی صفر رسیده بود. آنقدر فشار سنگینی بر روی اعصاب وعضلات بدنم بود که سختی آن دردها را هیچ وقت فراموش نمیکنم. فشاری که روحم مسبب دردش بود. دردی که روحم میکشید بر روی بدنم سایه افکنده بود و چون خوره شیره ی جانم را میمکید. با اینکه بسیار اذیت شدم ولی جسمم با کمک روحم    ترمیم پیدا کرد. روحم دستان جسمم را گرفت، با نوازشهایش بستر سلامتی آنرا مهیا کرد. بسیار خنده دار و شاید دور از واقعیتست که بگویم؛ وضعیت روحیِ متعادل، سبب ترمیمِ جسمی شده باشد. اما این واقعیت حقیقت داشت. حقیقتی سنگین برای من و اطرافیان بود که دیدنش رنج و سختی بهمراه داشت.‌ تجربه ای دردناک برای من بود. تجربه ی ساختن عضلات بدنم با سختی شروع شد و هنوزهم ادامه دارد. از عضله سازی صحبت شد. بگذارید برایتان ازعضله های نوشتن صحبت کنم. دقیقن زمانی که شما شروع به نگارش یک متن میکنید نبود عضله ی نگارشی در بدنتان شما را دچار سردرگمی میکند.‌ درد در وجودتان می‌پیچد ومی پیچد. صدای ناله وشیونش را فریا کنان به گوش شما می‌رساند. به شما می‌گوید: بسبب نبودن عضلات نوشتن بدنه ینوشتاری تو دچار مشکل شده است. لطفن کمی بیشتر بنویسید تا عضلات نوشتن شما تقویت شود.باید بنگارید تا عضلات ورزیده تری داشته باشید. ابراز وجود درد خود دردی دیگریست که خودسازی و آگاهی می‌طلبد. دراین میان، گاهی اوقات فکر می‌کنید شاید اگر نوشتن را ادامه ندهید شاید حالت بدنیتان، بهتر شود و درد کمتری را حس کنید. درصورتیکه حقیقت چیزی دیگریست.  هیچ وقت بعلت درد نوشتن را متوقف نکنید. باید آنقدر بنویسید تا بی حس شوید. آنقدر بنویسید تا عضلات ورزیده تری بسازید.                                  حقیقت امر اینست که چون تفکر شما درحال عضله ساختن میباشد، شما درد را حس میکنید و گرنه درد برای شما مفهومی نخواهد داشت. گاهی با خود فکر میکردم چه میشد که کلاس نروم تا دردی نداشته باشم ولی، حقیقت این بود که، من به سبب مبتلا شدن به  زونا و تحلیل و ریزش عضلات بدنم در دردی غوطه میزدم که دوری از آن درد برای من مقدور نمی‌بود. یا باید عضلات بدن به حالت اول خود باز می‌گشتند و یا ساکت و بی حرکت میماندم تا دردم آرام گیرد. بدی دردش در این بود که؛ با کمترین تحرک بدنم چنان عرقی میکرد که گویا همین الان سخت ترین کار فیزیکی جهان را انجام داده بودم. بعد از ریزش عرق، جای زخمها که هنوز آثارشان معلوم بود چنان درد عظیمی می‌گرفت که مرا یارای مقابله باآن نبود. هرکجا بودم دردم را تحمل میکردم. من مجبور به تحملش بودم. دردی که تنفس را  دچار مشکل میکرد. دردی عضله ساز وسازنده بود. این مثال واضحی بود برای عضله سازی نوشتنتان توسط عضلات مغزمان در زمانی که مینگارید. وقتی ما مینویسیم، بدن دچار این درد می‌شود و تا زمانی که عضله های مورد نظر،  ساخته نشوند این درد ادامه می یابد. شما براي  ساختن عضله های نوشتنتان چه کاری انجام داده اید؟ برای تخفیف این درد جانکاه چه قدمی برداشته اید؟چقدر برای نوشتن زمان میگذارید؟ آیا به رغم درد عضله های مغزتان باز مینویسید ویا دست از نوشتن برمیدارید؟ باخودتان کمی صادق باشید و برای اعتلای روح و سبک سالم زندگیتان قدمی بردارید. بگذارید این عضله ها رخ نمایان کنند و از دردهایتان رهایی یابید. دوست عزیز روی صحبت من شما هستید. درستست شما دوست عزیز. منظورم خودِ خودِ شما هستید. برخیزید و به پشت میز کارتان  بروید .به  فکرِ نبودن کلمات واژه ها و  تهی بودن دایره ی لغاتتان نباشید. به مرور زمان نوشتنِ خودِ نوشتن به کمکتان خواهد شتافت. نوشتن، دارو و در مانیست که فقط بسبب نوشتن، دردهایتان را التیام می‌بخشد.  با برقراری ارتباط بین احساساتتان شما را ذهن آگاه میکند. نوشتن برایتان نوید بخش روزهای خوب وآفتابیست که بدنبالش بودید. همین الان باتعهد نسبت به خودتان، نسبت به نوشتن و انتشار مطالبتان قدمی بردارید. من منتظر خواندنشان هستم. شروع کنید. مطالب شما اندوخته هایی هستند چون جواهر نادر وکمیابند.با نوشتن وبه اشتراک گذاری آنها درمسیر رشد قدم بردارید.

 

عضله های نوشتنتان سبز..

۸: ۴۱ دقیقه ی روز ۵ شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط