چگونع کمالگرایی مانع رشد میشود؟

در کلاس نشسته بودم که استاد وارد کلاس شد. سایت دوستی را می دیدم که ویدیویی زیبا در ابتدای سایتش داشت….                           به ناگاه، به این فکر افتادم که چقدر خوب بود من هم ویدئویی زیبا می‌ساختم ‌و در ابتدای سایتم میگذاشتم. فارغ از اینکه چه محتوایی را منتشر می کنم وچه مینویسم، تمام هدفم را فراموش کردم. نیم ساعت ذهنم درگیر این مطلب شد که؛ عکس از کجا بیاورم ؟ چه فونتی را انتخاب کنم تا از لحاظ بصری، جاذبه ی بیشتری داشته باشد؟ چگونه نوشته ها را کنار هم بگذارم؟  راست چین باشند یا چپ چین؟؟  از کدامین عکس برای پروفایلم استفاده کنم؟ از کدام عکس برای مطلب درباره ی من، استفاده کنم؟ باخودکمی فکر کردم و متوجه شدم که؛ وای خدا…. من حالا کجا بروم تا بتوانم عکس بگیرم؟  من چگونه، به تنهایی از خودم عکس بگیرم؟ در این بین به این اندیشیدم که، شاید بهتر باشد با دوربین عکاسی عکس بگیرم و یا با موبایل؟ باز در ذهنم سوال پس از سوال زاده میشد. درحال پرسیدن سوالهای پشت سر هم از خودم بودم و هیچ جوابی  برایش نداشتم. چون من برای نوشتن مینوشتم و هرگز این مطالب جزو اولویت‌های اول من نبود. اولویت اولم ۱۰۰۰تا ۲۰۰۰ کلمه نوشتن در روز می‌بود، نه اینکه بدنبال عکس در فضای گوگل بگردم و در اینترنت  وقت خود را برای پیداکردن عکسی مناسب از دست بدهم. یافتن عکس برای مطلب، به خودی خود وقت تلف کردن نیست، ولی، برای منی که تازه شروع به نگاشتن کرده ام، بیشتر داشتن سایتی محتوا محور مهم بوده ایت. برایم نوشتن در صدر مهمترین کارهاییست که در طول روز بایستی انجامش دهم، نه اینکه بدنبال  عکس بگردم و بعد متنی برای آن عکس پیداکنم تا انتشار مطلبم به تعویق نیفتد.  درآن لحظه به لب تاب دوستم نیلوفر نگاه کردم و هنگ کرده بودم. به این فکر کردم تویی که همه ی این مطالب نوشته شده را فقط با داشتن  یک گوشی فراهم کرده ای، چه شده که الان در کلاس سایت بجای رسیدگی به مشکلاتت بفکر زینت بخشیدن به فضای نوشتاری سایتت هستی؟ مگر نه اینکه تو باید دایره ی لغاتی را بهبود ببخشی تا این زینت میسر شود؟ تو بایستی به سبب نگارشت، فضای زیبا را در سایتت سبزکنی. بفکر این باش که از خواندن روزانه ی فرهنگ طیفی نهایت بهتره را ببری و بتوانی با خواندن لغات جدید، طیف دایره ی واژگانت را غنی کنی. با نوشتن پیرامون این مطالب می‌توانیم سایتی بهتر و زیباتر داشته باشیم نه صرفن به سبب وجود عکسی زیبا…                                به خود میگفتم اگر فرض  مثال شروع به یافتن عکس از فضای اینترنت کنم و یا شروع به عکس گرفتن کنم، من باید چه مسیری را طی کنم تا سایتی زیبا داشته باشم؟ باز وسوسه به جانم می افتاد و از محور نوشتن کلن فاصله می گرفتم . گویی اصلن نوشتن، مسیر و هدف غایی من نبوده است. گوییا فقط زیبایی وچشمگیر بودن سایتم برای من در اولویت اهدافم بوده است… کمی باخودم در چالش افتادم. در ذهنم غوغایی بر پا کرده بودم که خودم هم از آن بی خبر بودم. درجهت افکاری غوطه میزدم که خود بافته بودمش. گفتم: اصلن تو درست میگویی دوست من. تویی که داری با حرفهای خود مرا به سمتی میبری که خودت آنرا دوست داری، ‌به من بگو؛ برای متن آن، چه کرده ای؟ چند کلمه یرای همان عکس زیبا، درنظر  گرفته ای؟ تابحال، شده که ۳۰۰۰ کلمه و یا ۵۰۰۰ کلمه برای متنت بنویسی؟ تابحال بر روی سرعت نوشتنت چقدر کار کرده ای؟ آیا میتوانی به من بگویی این مطالب در ذهن تو در کجای  جدول اولویت مندی و بهره وریت هستند؟ باز کمی اندیشیدم وجواب نیافتم.                          استاد قائدی عزیز به سمت من آمدند. آن چنان باصلابت و اطمینان‌ به درس دادنشان متمرکز بودند که من کمی خجالت کشیدم. در دلم صدایی از سرزنش گری در حال ایرادکردن سخنانش بود که؛ بالغ درونم بلند شد واو را بر سر جایش نشاند و به او گفت : وقتی مانند قاشق نشسته میپری وسط و افکار پوسیده ات را بخورد ندا می‌دهی چه انتظاری داری؟ جز اینکه قدرت تمرکزش را بگیری چه ها در خورجینت برایش آورده ای؟ تا بحال به حرفهایت اندیشیده ای؟ اصلن تمرکز را در اولویت رفتاری خود گنجانده ای تا ندا بهتر بتواند به یمن وجودت، به اهدافش برسد؟ سرزنش ایستاد و با کمی قیافه در سر جای خود نشست وسکوت کرد. او با بالغ لج کرده بود و بدنبال راهی برای از بین بردن اقتدار ندا در نوشتن میگشت. بدنبال دست یابی به اهدافش به اطراف نگریست و از تمامی احساس‌های ندا کمک گرفت تا تمرکزش را برهم بزند. نمیتوانست. بنابراین مجبور شد از تنها تیر ترکشش استفاده کند. تنها تیر ترکشش، گیر افتادن ندا در تله ی کمالگرایی بود. تله ای که به سختی می‌توان از درونش رهایی جست. وجود این تله، همیشه برای همه ی نویسنده ها باعث شر و دور افتادن از عرصه ی نگارش بوده و میباشد. آری او ندا را چنان درگیر اندیشیدن به بهتر بودن و کامل شدن کرد که؛ نه تنها نوشتن را فراموش کرد بلکه او اکنون بفکر قالبها ورنگهایی بود که سایتش را محیطی دلچسب کند. دقیقن دست روی نقطه ی حساس تفکرات ندا گذاشت. کمال‌گرایی باعث شد ندا به آیکنهای دیگر سایتش دست بزند و بالکل فرآیند نوشتن فراموشش شود. بازیگوشی وجودش را پر کرده بود.                              در میانه ی کلاس، به این اندیشیدم که؛ تو را چه شده است؟  چرا امروز تمرکز نداری؟ چرا مرتب  مانند کسانی میمانی که گیج هستند؟  چرا تمرکز را باخودت به کلاس نیاورده ای؟ در این کلاس تمرکز نداشته باشی که متوجه نمیشوی؟ نه تنها این کلاس، بلکه  در تمامی کلاسها باید تمرکز  داشته باشی تا بتوانی مطلب را در هوا بقاپی و وارد خونت کنی و در ذهنت جاری کنی. ندا، کمی تمرکز کن.                                         استاد گفت: سوالی ندارید؟ من که واقعن نمیتوانستم ذهنم را ساکت کنم، گفتم: نه،سوالی ندارم. دارم کار میکنم. درحقیقت من در دام تله غوطه ور بودم تا اینکه، استاد نشستند وموضوع پاور پوینت را برای نیلوفر و مریم توضیح دادند. احساس می‌کردم در حال مسخ شدن ویا انحطاط هستم. نمیتوانستم بنویسم. استاد در حال توضیح بودند وبچه هایی که لبتاب داشتند شروع به ضبط _صحبت‌های استاد_ کردند و من، مسکوت، به فضایی نگاه میکردم که  روبروی چشمانم بود. چقدر، دلم لبتاب میخاست. در ذهنم دو دوتا کردم که میتوانی پولش را برای این ماه تهیه کن و به دکتر نرو.. دیدم ماجرا طوریکه که؛ گویی کسی بخواهد مرا گول بزند و از مسیر درستم، فاصله بدهد. لبخندی زدم و به تفکر در باره ی لبتاب پاسخ آری ندادم و رد شدم. دوستم سوالی پرسید؛ (از نوشتن های زیاد من….)       استاد هم فرمودند: ایشان در این زمینه خبره هستند و من مات ومبهوت به گذشته مروری انداختم و به حرف استاد اندیشیدم. استاد با بیان این نکته مرا به خودم بازگرداندند و از فضای عکس ویدئو وپادکست،  مرا بیرون کشاندند. استاد همیشه از نوشتن های من سخن می‌گفتند و من هر گز این را اولویت نمیدیدم. او چیزی را بازخورد داده بود که در آن زمان برای من خیلی مهم بود. دیدن آنچه که  من دارم. دیدن نوشتن را، که همیشه برایش درحال  تکاپو بودم. با صحبت استاد به خودم در قالب نوشتار بازگشتم.  تیتر افزودن نوشته ی جدید را انتخاب کردم ونوشتم؛

چگونه کمال‌گرایی مرا عقب میکشد…

وچند خطی نوشتم تا…‌‌

این مطلب ساخته شد…

ساعت۹و۵۸ دقیقه

۴شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۲

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط