متنی که ارسال نشده کشته شد

داشتم توی گروه نویسنده مدرس به چتهای بچه ها نگاه میکردم وبه حال بد خود فکر میکردم تا اینکه تک تک صحبت‌های بچه ها را خواندم.

 

هنوز متن سخن رانی خودم را ننوشته بودم. حال خوبی نداشتم واصلن دستم، به نگاشتن نمی‌رفت. اصلن تمرکزی نداشتم ونمیتوانستم متنی که دوست دارم را، بنویسم. متنی که قراء وخوانا باشد ودرجای خود، اثرگذار هم باشد. اصلن، ذهنم تمرکزی نداشت تا بتواند خوب عمل کند. چه برسد به اینکه متن خوبی هم بنویسد…  ناراحت بودم از، اتفاقی که چشمان مرا تر کرده بود، و دلم را پاره پاره کرده بود. ناراحت بودم، وبه یاد حرفهای جلسه پیش کلاس نویسنده مدرس، افتادم. چقدر استاد کلانتری عزیز، برای این کلاس زحمت کشیده بود. از روی استاد خجالت میکشیدم ولی، حال خوشی نداشتم. فقط میدانستم حال کلاس امروز را هم، ندارم. حتا این کلاس را. ….
اما این کلاس، برای من فرق داشت واگر نمی‌رفتم، شاید که نه. حتمن پشیمان میشدم. حالم خوش نبود واین مطلب روی موبایلم هم، اثرمنفی گذاشته بود. صفحه گوشی درحال روشن شدن وخاموش شدن بود. نمیدانستم گوشی درحال مردنست یا نه…
شارژش درحال تمام شدن بود. درست شبیه خود من که، هم اکنون با قدرت تمام تایپ میکنم اونیز با قدرت درحال مردنست. من هم، شارژم رو به اتمام است. میدانم بیان کردن این مطلب و بیان کردن حس های بد من، سودی ندارد. میدانم از اینکه، حال موبایلم بد شده، شاید نگران وناراحت شده باشید. نگران نباشید زود آن را به شارژر وصل کردم وخطر رفع شد. خودم هم بسرعت درحال نوشتن متنی هستم که شاید دل نوشته ای بیش نباشد، ولی به حرمت استادم پا پس ننهادم. شاید نباید اینگونه مینوشتم. بهانه ای داشتم برای ننوشتن آن وآن، حال بد دلم بود.
اما دوست داشتم بنویسم تا متنی، داشته باشم. اساتیدی که هم اکنون درحال نوشتن متن‌های خودشان هستند،  برایم قابل ستایشند ومن خودرا در مرتبه رقابت نمیبینم.(اشتباه نکنید. خودرا کنار نکشیدم)
با شناختی که از استاد دارم، میدانستم حال بد دل مرا می‌فهمد ولی ننوشتن متنم، برای من،توجیه خوبی نبود و برایم، متن سخنرانی نمیشد. بناچار، صدای خودم را وحس خود را، درقالب ویس ضبط کردم. نمیدانستم چگونه باید شروع کنم واز چه چیز لب به سخن بگشایم. وقتی شروع کردم، نطقم گشوده شد واز بودنها ونبودنها صحبت کردم.
از بودن درمسیری که هم اکنون در آن هستم وآرزوی نبودن درمسیرهایی که، به آن
می اندیشیدم.
از فرارهای پی درپی گفتم که، برای هرکداممان در زندگی، پیش آمده است.
همه ما در مسیری از زندگیمان، به اتفاقهایی برخورد کرده ایم که، شاید دردناک ترین اشکها را، برایمان هدیه آورده اند.
شک نکنید. هر یک از شما دوستان، که صدای مرا می‌شنوید، در همین لحظه، به یاد همین اشکها، افتادید. نیفتادید؟ یاد خاطرات بد خود نیفتادید؟ یاد اشکهایتان نیفتادید؟
همان اشکهایی که، توان ایستادن وپیش رفتن را ازشما گرفتند.
همان اشکهایی که با جاری شدن بر چهره تان، نوید غم را بر قلبتان به ارمغان آوردند.
آری. همان.همان آه وغم درونیتان.
همان ناله وسوزی که، از منتهی الیه داخلی سرخرگ آئورت به سمت اندامهایتان، میتازد و، خون سرخ وجودتان را با فریادی در بدن می‌پراکند. همان طپش وضربات پرطنین قلبتان که صدایش نوید بخش زندگیست. همان.              همان باشما سخن می‌گوید. امروز در احوالات بد وجودم، تصمیم گرفتم ویسی را ضبط کنم وذره ذره آن کلمات را بنویسم ولی دوستان من، درکلاس نوید نوشتنی را در من رقم زدند که کلماتی در پی کلماتی دگر،در ذهنم، درحال سرخوردن هستند. امروز در کلاس، درس زندگی آموختم. کلاس ربطی به این مسائل نداشت. کلاس درسم تمام شد ولی با وجود دوستان نازنینم، زمینه رشد شخصی من، درنهایت رقم زده شد. حال بد من که در ابتدای کلاس، بسیار بد بود، تبدیل به انرژی مضاعفی شد تا، برای من زندگی وزیستن را معنا کند.
دانستم بین بودن ونبودن، بودنی را دوست بدارم که در بودنی پراحساس، زندگی کند واز احساس غنی باشد وفقر حسی را، از خودش دور کند وبا آگاهی دراین مسیر زندگی کند. اکنون انگشتانم درحال خستگی بسر می‌برند و، زمانم اندک است ونمیدانم میرسم یا نمی رسم برای بودن دروبیناری پر چالش.
فقط میدانم مهم، شرکت دراین مسیر زیبا ست که به محبت استاد نازنینم، برایم رقم زده شد. می‌دانم، اگر وبیناری باشد یا نباشد، مهم نفس این کاریست که دوست دارم درباره ی آن، بگویم. نفس تبدیل حال بد به حال خوب مهم است.
میدانید حال دل بد می‌شود ولی مهم اینست که بد نماند. باید بلند شویم وبارفتارمان تغییرش دهیم. گاهی در مرحله ای از زندگی، مامجبوریم که، با وجود حال بدمان، در این مسیر صحبت کنیم تا بتوانیم منظور درست خود را بیان کنیم. باید، مراقب صدا ولحن کلاممان باشیم وکنترل امواج صدایمان را، در دستان خود داشته باشیم. باید ببینیم حال دلمان باچه چیزی خوب می‌شود. کتاب، موزیک، رقص، سکوت، و،،،

تو حال دلت چگونه خوب میشود؟ اگربتوانیم حال خود را مدیریت کنیم وذهن آگاه، عمل کنیم، می‌توانیم درست و به جا، عمل کنیم درغیر اینصورت، نمی‌توانیم از این مطلب خوب استفاده کنیم.
میدانید گردنم درحال اعتراضست. وجودم و دستانم ، همه وهمه درحال سکوت درد می‌کشند. امید داشتم بتوانم متنم را به اتمام برسانم، ولی توانش هم اکنون برایم مقدر نیست..

ناراحت از نوشتن وناراحت از ارسال نشدن برای این متن هستند.

برای او ناراحت کننده است.

آسایش این متن، در منتشر کردنش   بود. باشد که قرین رحمت الهی گردد. روحش شاد ویادش گرامی

امیدوارم متن‌های شما کشته نشوند.

 

حلوایی زعفرانی ورطب مضافتی بم، همراه این دلنوشته شد تا کام مهمانان شیرین گردد.

 

لبخند روزی قلب پرمهرتان.

۲۲:۲۲روز سه شنبه ۲ اسفند

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط