هوش ناب

 

سمیرا و محمد درحال اسباب کشی به منزل جدیدشان بودند که نازنین به محمد زنگ زد . نازنین به محمد گفت: میخواهم به دنبال امیر بروم تا برای تولد سمیرا دعوتش کنم. آدرس جدیدش را به من بده.  میخواهم او را سوپرایز کنم. محمد یاد روز اولی افتاد که با امیر آشنا شده بود. کمی مکث کرد و گفت:باشد. بگذار تا بروم و گوشی را بیاورم.

(نازنین کوچکترین خواهر محمد و دوست صمیمی سمیرا بود.  نازنین از زمانی که با سمیرا آشنا شده بود از صداقتش خوشش آمده بود . بعد از مدتی که با او بیشتر رفت و آمد کرد با روحیاتش بیشتر آشنا شد. از زمانیکه با سمیرا آشنا شده بود  آرزو داشت که سمیرا با برادرش ازدواج کند ولی نمیدانست این مسئله را چگونه برای او بازگو کند. در همان سال محمد  با خبر عاشق شدنش کل خانواده را سوپرایز کرد. او عاشق دختری فرانسوی شده بود. درحالیکه مادرش بدون اطلاع محمد دخترعمه ی او را ازعمه اش خاستگاری کرده بود. ازدواج او تبعات جبران ناپذیری به رابطه ی مادر و عمه اش وارد کرد.                                              محمد دو سال در فرانسه ماند. بعد از جدایی از ژاکلین دچار افسردگی شدیدی شد و به ایران بازگشت.          بعد از ازدواج پر دردسری که محمد پشت سر گذاشته بود نازنین اصلن فکرش را نمیکرد که محمد دوباره بتواند عاشق شود.)

اولین روزی که محمد سمیرا را دید  قرار بود با نازنین برای چنج کردن پولهایش  به صرافی برود. او به دنبال نازنین آمد. نازنین جلوی در ورودی دانشگاه با سمیرا درحال صحبت کردن بود. گهگاهی ساعتش را نگاه میکرد. موجی از استرس در حرکاتش  دیده میشد. محمد خودش را به نازنین رساند. به سمیرا سلام کرد و به نازنین گفت که؛ امشب به مهمانی نمیرسند. نازنین گفت: نامزدی خاله مینو نمیای؟ میفهمی چی داری میگی؟ محمد با ایما و اشاره گفت: ببخشید سمیراخانوم، با اجازه. او لبخندی زد و دست نازنین را گرفت تا به سمت ماشین بروند. نازنین گفت: با سمیرا به خانه میروم. رو به سمیرا گفت: برویم؟ سمیرا سری تکان داد و گفت: باشد . کنار پارک پارک کردم. محمد که تمام برنامه های خود را بر باد رفته میدید گفت: نازنین بیا با هم صحبت کنیم. نازنین گفت: بگو،  و ایستاد. سمیرا کیفش را برداشت تابه ماشینش برود و آنها بتوانند براحتی صحبت کنند که نازنین گفت: کجا؟ سمیرا با بهت به نازنین نگاه کرد و من من کنان گفت:مَن… نازنین گفت: تو چی؟ محمد رو به سمیرا کرد و گفت: ببخشید سمیرا خانم. رو به نازنین کرد وگفت: خواهر گلم، نمیتوانم که با ریال به فرانسه بروم. بیا برویم. باشد؟ باید به خارج از شهر برویم. دوستانم منتظر هستند.                                                        سمیرا گفت: اگر نیاز به صرافی دارید من کسی را میشناسم. می‌تواند کمکتان کند.نازنین که مهمانی برایش مهم بود، سری تکان داد واز شوق دستانش را به هم قفل کرد. مقابل صورتش گرفت وازشوق لبخند زد. سمیرا بطرف ماشینش حرکت کرد و در ماشین را باز کرد. موباییلش را از روی کیفش که روی صندلی شاگرد بود برداشت و گفت:  زودی کارتان راه می افتد. امیر دوست برادرم است. آدرس دوست برادرش را که در صرافی کار میکرد را روی کاغذ نوشت و به محمد داد. باران نم نم شروع به باریدن کرد. محمد از سمیرا تشکر کرد. نازنین درحال دست تکان دادن برای سمیرا بود که چشمش به چرخ جلو افتاد. نازنین به خود گفت:  سمیرا ماشینش پنچر شده  و از طرفی محمد هم دیرش شده. به محمد نگاه کرد. محمد به سمیرا گفت: ماشینتان را قفل کنید. سمیرا مردد بود که محمد گفت: ما شما را به منزلتان می‌رسانیم. زیر باران بمانید سرما میخورید. برای اولین باربود که سمیرا با کسی لجبازی نکرد. هر سه  به سمت صرافی حرکت کردند.نازنین در ماشین سکوت کرده بود وبه ری اکشن سمیرا فکر میکرد. برای نازنین این کار سمیرا معنای دیگری داشت. آنزمان نازنین هنوز به سمیرا نگفته بود که برادرش عاشق ژاکلین شده است و سمیرا درخیال خود مرد رویاهایش را در وجود محمد میدید.

به صرافی رسیدند. محمد و نازنین به داخل صرافی رفتند و سمیرا بانگاهش به نازنین فهماند که دوست ندارد امیر را ببیند. نازنین که تازه متوجه شده بود که این مرد کیست، در وجودش چنان خشمی بپا شد که به محمد گفت: من نمیام. از این محیطها خوشم نمیاد. خودت تنهایی برو. سميرا رو به نازنین کرد و به آهستگی گفت: حالا چرا تو عصبی میشوی؟ من خواستم کار برادرت به تعویق نیفتد. مجبور شدم شماره ی امیر را بدهم. نازنین گفت: کار دلش به تعویق نیفتاد. از کی تاحالا امیر در صرافی کار میکند؟ نگفته بودی…سمیرا درفکر حرف چند ثانیه پیش نازنین بود. دلش لرزید و ترس در صدایش پیچید. رو به نازنین کرد و گفت: کار دلش؟ یعنی چه؟ البته… و سکوت کرد. نازنین با عصبانیت گفت: برادر کم عقل من عاشق یک دختری فرانسوی شده است. نامش ژاکلین است. دوهفته ی دیگر قرارست با هم در کلیسا ازدواج کنند. سميرا کتاب از دستش افتاد. مات و مبهوت به گوشه ای خیره شد. یک ثانیه بعد سرش گیج رفت و با دستش گیجگاهش را فشرد. به اطرافش نگاه کرد. یک صندلی در چند قدمیش بود. به سمت صندلی رفت. روی صندلی جلوی صرافی نشست. هرچه نازنین صدایش کرد جواب نداد. محمد در حال صحبت با امیر بود. نازنین سراسیمه در صرافی را باز کرد. بسمت محمدرفت و با آشفتگی گفت: سمیرا حالش بد شده. داداش..و اشک ازچشمانش غلتید. محمد سراسیمه به سمت در رفت. امیرمضطرب شد. از پشت پیشخوان بلند شد و به سمت در شتافت. کتاب تدریس ترازمند را دید که روی زمین افتاده بود و جای پای عابرین که دور صندلی جمع شده بودند روی کتاب بود. همان کتابی که سميرا با ذوق و شوق از مطالبش  برای امیر تعریف میکرد. امیر با خود گفت: وقتی این کتاب از دستان سميرا افتاده باشد  یعنی ماجرایی است که از تدریس برای او مهمتر است. امیر کتاب را برداشت و بطرف محمد رفت. محمد یک بطری آب در دستش بود آنرا باز کرده بود وبصورت سميرا می پاشید. سميرا چشمانش را باز کرد. تا چشمش به کتاب تدریس ترازمند افتاد ناگهان با خشم بلند شد. بطرف امیر رفت وکتاب را با عصبانیت از او گرفت.خاکش را پاک کرد وباخشم به امیر نگاه کرد_ گویی که امیر آن را لگد کرده باشد_ از او فاصله گرفت ودرجمعیت گم شد.

(کتاب تدریس تراز مند تنها چرایی زندگی سميرا بود. تنها کتابی که راز تدریس و اصول تدریس بهتر را به سميرا یاد داده بود.)

نازنین با تعجب به محمد نگاه کرد و مسیری را که سميرا در بین جمعیت بزور برای خود باز کرده بود را دنبال کرد.

امیر گفت: حداقل این کتاب او را بخود آورد. محمد پرسید: مگر این چه کتابیست؟ چه رازی دارد که او  دراین حال با دیدنش قدرت گرفت؟ امیر با خنده ای مرموز گفت: من با سمیرا بواسطه ی برادرش سامان آشنا شدم. سامان معتقدست که دردنیا فقط سميراست که میتواند یک بچه ی پخمه را معلم کند. آن روز به سامان خندیدم ولی وقتی با سمیرا و طرز تفکرش آشنا شدم متوجه شدم خط مشی و تفکراتش در باره ی زندگی چیست. متوجه شدم به زندگی با چه دریچه ای می‌نگرد. آنزمان سال اول دانشگاهش بود. تدریس را دوست داشت و هر روز به تعداد کتابهایی که می‌خواند اضافه تر میشد. کتابخانه ای داشت پر از کتابهایی که به تدریس بهتر کمک می‌کرد. یادم می آید برای خرید این کتاب خودش را به آب و آتش زد تا این کتاب را بیابد. برای یافتن این کتاب با پای پیاده _ در هوای برفی_ به سمت انقلاب رفت. آنروز برف می‌بارید. او پایش را در یک کفش کرده بود که حتمن تا شب این کتاب را بخرد. هرچه برایش دلیل آوردم که میتوانی تا چاپ جدید کتاب صبر کنی ولی گوشش بدهکار نبود که نبود. آن روز جرقه ی اصلی کدورت بین من و سمیرا زده شد. بماند که کتاب را به هر ترتیبی پیدا کرد و به من درس  اراده داد. من بخاطر این کتاب و از سمیرا یاد گرفتم تا برای بدست آوردن هر آنچه آرزویش را دارم سخت تلاش کنم. یاد گرفتم که معنای این تلاش این نیست که به هر ترتیبی آن را بدست آورم. سمیرا اول تمام اهداف و خواسته های خود را می‌نویسد و برای رسیدن به آن فکر می‌کند. تمام پیامدهای مثبت و منفی تصمیمش را می‌نویسد و به این دقت می‌کند که کدامین کفه سنگین ترست. یادم می آید به من گفت: گاهی کفه ی مثبتهای تو سنگین تر است ولی کفه ی منفی ها سبکتر است. بظاهر کارمثبت باید انجام شود ولی به این نکته دقت داشته باش که ممکنست آن یک منفی چرایی  زندگی تو باشد. یعنی برای تو آن منفی خیلی پررنگ باشد. برایت مهم باشد تحت هیچ شرایطی آن را به  زندگیت راه ندهی یا شاید سعیت همیشه این بوده باشد که از آن منفی بدور باشی. در اینصورت نباید آن تصمیم را انجام دهی هرچقدر هم که پیامد مثبت بیشتری وارد زندگیت کند.او با تاکید به من گفت:  چرایی زندگی تو اینست که این منفی از تو دور باشد. این نکته برای من چراغ راهی شد که آن روز به سبب هم قدم شدن با سمیرا برای خرید کتاب تدریس تراز مند از او آموختم. او به من آموخت که میتوانم همانی باشم که دنبالش هستم. همانی که آرزویش را داشتم…..

محمد به امیر نگاه کرد تا چیزی بپرسد که از صرافی امیر را صدا زدند.امیر به سمت  در رفت . نازنین به سمت سمیرا  شتافت که به در ماشین تکیه کرده بود و به کتابش نگاه می‌کرد.

نازنین با خود گفت: براستی چه رازی در این کتابست؟ و به جلد آبی کتاب سمیرا خیره شد…

کتابهای انتشارات هوش ناب؛

تدریس ترازمند

یکی ازکتابهای انتشارات هوش ناب

تدریس ترازمند میباشد.

_ این کتاب را مستقیمن از سایت هوش ناب میتوانید خریداری کنید.

_ برای تهیه این کتاب‌ می‌توانید از کد تخفیف اختصاصی ashtari بهره‌مند شوید. کافی است هنگام ثبت سفارش، کد تخفیف را وارد نمایید و از ۱۵٪ تخفیف برخوردار شوید.

راهنمای انجام مراحل:
۱. بر روی لینک مربوطه، کلیک نمایید.
۲. دکمه «افزودن به سبد خرید» را بزنید.
۳. بر روی دکمه «مشاهده سبد خرید» کلیک کنید.
۴. کد تخفیف را وارد کنید و دکمه «اعمال تخفیف» را بزنید.
۵. دکمه «اقدام به پرداخت» را بزنید.
۶. فرم اطلاعات جزئیات خرید را پر کنید (اعداد را در بخش کدپستی و شماره تماس حتما بصورت انگلیسی وارد کنید.)
۷. در انتها، گزینه «ثبت سفارش» را بزنید و به صفحه پرداخت بانک هدایت خواهید شد.

https://t.me/hoosh_e_nab/29

کتاب تدریس ترازمند: ۱۰۱ آموزه برگرفته از تجربه زیسته آموزشی

بااستفاده از این کتاب دانش تدریس خود را بروزتر کنید. شاید این همان کتابی باشد که شما را در تدریس پخته تر وآگاهتر می‌کند.

امیدوارم از کتاب لذت ببرید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط