فکر میکنم برای شما پیش آمده باشد که یک تاکسی بگیرید و به سمت مقصد مورد نظرتان حرکت کنید. اگر مثل من خسته باشید دوست دارید در ماشین بنشینید و به آرامش و سکوتی که در فضای ماشین حکمفرماست گوش بدهید. در سکوتی غرق شوید که خودتان هم دلیل دوست داشتن آن را نمیدانید. دوست دارید همینطور راننده در سکوت به مسیر ادامه دهد وشما در جاده به اطراف نگاه کنید. در دنیای اطراف حل شوید و از جریان زیبای زندگی لذت ببرید. اگر راننده ی شما یک مرد باشد حتمن به استایل نشستن او دقت کنید.
میبینید که آنچنان با آرامش رانندگی میکند که گویا مشکلی در زندگیش ندارد. با چنان ابهتی بر صندلی خود تکیه زده است که گویا، مالک یک امپراطوری بزرگیست که سالیان سال در آن با شغل پادشاه بودنش امرار معاش کرده است. او به امپراطوری خود حساس است وچنان با اقتدار بر آن تکیه زده است، که گویا هیچ کسی و یا هیچ چیزی در دنیا وجود ندارد که بتواند این امپراطوری را از آن خود کند. این ماشین برای او بمنزله ی سرزمینیست که او بر آن حکومت میکند. ما که، مسافر او هستیم چون مهمانی که به کاخ امپراطوری او دعوت میشود. امپراطور، ابتدا در کاخش اتاقی را برای ما مهیا میکند تا گرد خستگی را از تن و روحمان دور کند. امپراطور مد نظر ما، در مرکبش چنان با احترام با ما رفتار میکند که گوییا در کاخش ما را مهمان کرده است. با چنان اعتماد بنفسی، در اتوبان ها میراند که، ما در بهت حل میشویم. همین امروز مهمان یکی از این کاخهای پادشاهی بودم.
مردی با آرامش در حال رانندگی بود. طبیعتن آن آرامشش به من نیز سرایت کرده بود. با چنان اطمینان خاطری بر صندلی عقب تکیه زدم که گویا چندین ماه مهمانش بودم و اکنون معلوم نیست تا چه زمانی در کاخ امپراطوریش میزبان من باشد. خانمی در داخل اپلیکیشن داشت مسیر را بلند بلند برای امپراطور داستان ما میخواند تا خدای نکرده در راه مسیری را به اشتباه حرکت نکنیم. یک امپراطوریِ بی عیب ونقص که فکر همه جایش را کرده بود. یادم آمد که پولم را پرداخت نکرده ام. با عجله وارد گوشی شدم وگزینه ی پرداخت را انتخاب کردم. وارد قسمتی بنام عملیات تراکنش شدم. بعد از پر کردن مستطیلها و تایپیدن رمز و ارقام در داخل آن، منتظر کد شدم تا بتوانم رمز را وارد کنم. بعد از صدای دینگ دینگی پیام وارد شده در گوشی را خواندم وشروع به وارد کردن رمز دوم کردم. بعد به امپراطوری جناب راننده ی عزیز نگاه میکردم. شیشه ها تمیز بودند گوییا هیچ شیشه ای درکار نبود. براحتی میتوانستی بیرون از مرزهای امپراطوریش را ببینی. زمان ایستاده بود. منتظر شدیم تا چراغ سبز شود و بتوانیم در مسیرمان به حرکت ادامه دهیم. ذوق وشوق شرکت در کلاس مرا پر انرژی کرده بود. به استایل نشستن راننده یعنی شاه مملکتی که در سرزمینش بودم نگاه کردم. دوست داشتم بدانم چگونه بر این سرزمین حکمرانی میکند؟ چگونه صبحها، پر انرژی به روز جدیدش سلام میکند؟ چگونه در روز از خورشید خداحافظی میکند؟ برنامه های روز خود را چگونه طراحی میکند؟ برای اهداف خود چه چشم اندازی رسم کرده است؟ چگونه خود را برای رسیدن به ايده آل خود تربیت میکند؟ و هزاران سوالی که در ذهنم چرخ میزد. پاسخها را هم میدانستم وهم نمیدانستم. فقط میدانستم برای این امپراطوری اهداف بلند مدت مهمتر از اهداف کوتاه مدتیست که ثانیه ای خوشی بدنبال دارد. ایستادم و برای ترسیم اهداف بلند مدتم به افق خیره شدم. تصمیم جدیدی گرفته بودم. بایستی آن را به اجرامیگذاشتم. آن هدف این بود: بلند شو واقدام کن. برای بهبود در رویه ی انجام کارها بایست برای روشن شدن چشم انداز اهدافت، اهداف را در ستون بلندمدت وکوتاه مدت طبقه بندی کنی. برای رسیدن به هر هدف بلندمدت یا کوتاه مدت، زمانی را تعیین کنی که نشانگر زمان گذاردن تو ست. برای رسیدن به سبک درست زندگیت تلاشت را بیشتر کنی. هر شب قبل خواب برنامه های فردا ی خود را در ذهنت مرور کنی.
آینده ای روشن منتظر توست. فرمان زندگی خود را بدستت بگیر.
روزشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱ صبح
9 پاسخ
چرا اون رانننده اینقدر برای شما با ابهت و مانند یک امپراطور بود؟
سلام
معلم رانندگیم خانم چیتگران، همیشه از راحتی آقایون در رانندگی صحبت میکرد.خانم چیتگران مدرک پایه یک داشت. میگفت به طرز نشستن پدر وبرادرت موقع رانندگی نگاه کن.
ببین چقدر راحت وبااعتمادبنفس پشت فرمون میشینند ورانندگی میکنند…
دستم رو بقلم بردم
وناگهان متنم اینگونه نوشته شد.
واقعا مردا با ابهت میشینن پشت فرمون😅 متاسفانه این از اون ابهتاست که مردا ذاتی دارن و ما باید کسبش کنیم🤭اما باکی نیست میکسبیمش💪🏻🤭
ندا جان خیلی قشنگ نوشتی آفرین😊🌹
دوست داشتم این سبک و این نگاهتان رو.
خوشحالم که برنامه ریزی روزانه داری
موفق باشی عزیز🙏
از چه موضوعی به چه حرفی رسیدی. برام جالب بود 🤌🏻🌷
سلام عزیزم
خودمم برام جالب بود
میدونی مردا چرا با ابهت رانندگی میکنن چون سال هاست که رانندگی میکنن اما این یه مهارته به مرور زمان در خانم ها هم ایجاد میشه کافی هر روز تمرین بشه.
خواهر شوهرم یه طوری رانندگی میکنه که همسرم عمرن بتونه. از بس که تو جاده اردبیل و شمال مونده
جزئیات جالبی داش
موفق باشید
چه تشبیه خوب و بامزهای بود. احسنت نداجان. فعلا فرمون زندگی دست خودم نیست. امیدوارم به زودی حالم خوب بشه و بتونم خودم برونم به سمت مقصد