هرروزه از واژه ها و کلمات بیشماری برای ارتباط با دیگران استفاده میکنیم. از این واژه ها جمله میسازیم. جمله را برای ارتباط با دیگران استفاده میکنیم. این ما هستیم که انتخاب میکنیم از کدامین واژه ها برای یک ارتباط خوب استفاده کنیم. گاهی از واژگانی ساده استفاده میکنیم و گاهی از واژه هایی سخت و صعب، که حتا معانی آنها را نمیدانیم. فقط میدانیم که در این جمله و در این شرایط از آن باید استفاده کنیم. استفاده از این واژه ها را فقط ما بواسطه ی تشخیص ذهنی انجام میدهیم. برای فهم بهتر مطلب شاید بهتر باشد که، گریزی به یک داستان ساده بزنیم. شاید برای درک و فهم این مطلب برای ما کمک کننده ی خوبی باشد. در سال دوم دبیرستان یا همان دوران متوسطه درس میخواندم. آنزمان خواهر من حدود ۴ سال داشت. دختر شیرین زبانی بود. من به کارهای او، رسیدگی میکردم و مادرم هم به کارهای برادرم رسیدگی میکرد. برادرم خیلی اذیت میکرد و هر باری که بیرون میرفت تا با بچه ها بازی کند، یا خودش زخمی برمیگشت یا سر وبدن کسی مجروح میشد و ما را به خجالت آغشته میکرد. خواهر کوچکم کلمات قلمبه ای بکار میبرد که در محاوره های ادبی در دبیرستان بکار میبردیم. برادرم نیز از بچه های کوچه ، علاوه بر ناسزاها زیبایی که یاد گرفته بود، استثنائا، یک سری کلمات ادبی را یاد گرفته بود. برای من خیلی عجیب بود این دو بچه، چگونه متوجه میشوند از این کلمات استفاده کنند؟ روزی از خواهرم پرسیدم: قربونت برم، معنی این کلمه را میدانی؟ گفت : نه. گفتم: خب چرا ازش استفاده کردی؟ گفت: کلمه ای نداشتم و خیلی دوست دارم حرف بزنم. دوست دارم صحبت کنم ولی کلمه ندارم. گفتم: کلمه؟ این را از چه کسی یاد گرفتی؟ گفت: بچه ها. گفتم: وقتی معنایش را نمیدانی از کجا متوجه میشوی که الان باید از آن استفاده کنی یا نه؟ رو به من کرد و گفت:ندا اینکه کاری ندارد. بزرگترها را ببین، یاد میگیری. مثلن ؛ ای بابا…کلمه ایست که وقتی بزرگتر ها در یک مسئله ای گیر میکنند از آن زیاد استفاده میکنند. گفتم: قبول، خواهری. خب حالا به من بگو “به عرض شما برسانم” را در کجاها باید بکار ببریم. من بلد نیستم. بگو من هم یادبگیرم. گفت: بابا سخت نیست که. وقتی بزرگترها دارند صحبت میکنند به صحبتهای آنها دقت کن. مثلن در یک موقعیت و یا موقعیتهایی مشابه از یک کلمه ی خاص استفاده میکنند ولی در موقعیت دیگر، دیگر از آن کلمه استفاده نمیکنند. اگر دقت کنی حتمن تو هم یاد میگیری. تو دیگه بزرگ شدی. به حرفهای مامان بابا و همسایه ها خوب دقت کن. از امروز ببین اونا از کدام کلمه در کدامین موقعیت استفاده میکنند. تو هم در همان موقعیت از آن کلمه استفاده کن. گفتم: من میترسم. وقتی معنای آن را بلد نیستم چرا بکار ببرمش؟شاید حرف بدی باشد و مناسب سنم و آن موقعیت نباشد. میدانی خواهری؛ بابا مامان چقدر ناراحت میشوند وقتی بچه ها حرف بدی بزنند؟ آنها نمیدانند تو کلمه نداشتی از اینها استفاده کردی. گفت: من چاره ای ندارم. بزرگترها کلمه های کمی به من یاد دادند. همه جا نمیتوانم از آنها استفاده کنم. خیلی وقت است که خیلی کلمه ها را همینطوری استفاده کردم. هیچ وقت مامان بابا ناراحت نشدند. کمی فکر کرد و گفت: اگر معنی بد داشته باشد نهایتن کتک میخورم. بهتر از اینست که از کلمات و واژه های تکراری استفاده کنم. میدانی ندا، تو بزرگتر از منی. تو باید این چیزها را بلد باشی. من نباید بتو بگویم چه کار کنی و چه کار نکنی؟ گفتم: خواهر کوچولو، این جمله را از چه کسی شنیدی؟ گفت: چند روز پیش مامان مونا دوستم، داشت به داداشش میگفت: تا کی من بهت بگویم که، اینکار بد است و اینکار خوب است؟ من نباید مرتب بتو امر و نهی کنم. کمی فکر کن. تو باید خودت از عهده ی کارهایت بربیایی. من مادرت هستم. ولی وقتی کنارت نباشم چه کسی خواهد گفت: اینکار تو اشتباه است یا نه؟ خودت باید بتوانی از عهده ی کارهای خودت بربیایی. تازه، مامان مهرداد هم بهش از این حرفها میزد که من شنیدم. فکر کردم حتمن جمله ی خوبی باید باشد و من هم از آن برای حرف زدنم استفاده کردم. راستی هروقت چیز جدیدی یاد میگیرم کلی ذوق میکنم. خیلی خوشحال میشوم که میتوانم با همه درباره ی همه چیز صحبت کنم. قبل از استفاده باید ببینی در کدام موقعیت بسر میبری. اگر موقعیت تو مشابه موقعیت داداش مونا و مهرداد بود، میتوانی از آن استفاده کنی. اما فکر کنم برای دخترها شاید این جمله خوب و مناسب نباشد. کمی خشم در درونش نهفته است. گفتم: وروجک من،آخه فسقلی.. معنی نهفته را میدانی؟ خشم چطور؟ نگو نمیدانی. با ناراحتی گفت: من برای صحبت باید از کلمه استفاده کنم. من معنی اینایی که گفتی را نمیدانم. اشک از چشمانش غلتید و ناراحت شد. او را در آغوش کشیدم. رو به من کفت: در خانه و از تو و از مامان و بابا کلمه های کمی یاد گرفتم ولی، وقتی بیرون میروم مردم از کلمه های متنوع و زیادی استفاده میکنند. تصمیم گرفتم بیشتر بیرون بروم تا کلمات بیشتری برای صحبت کردن داشته باشم. گفتم: بزرگ بشوی در مدرسه اینها را بتو یاد خواهند داد. گفت: من الان کلمه هایم کم هستند. نمیخواهم تا دوران مدرسه صبر کنم. مانده بودم صبر را از کجا یاد گرفته است که گفت: دیروز مامان وقتی داشت با تو صحبت میکرد گفت: کمی صبر کن غذا حاضر میشود ولی نمیدانم صبر چیست. باحالتی اندیشناک گفت: شاید معنیش چیز بدی باشد. بیشتر باید ببینم صبر را در کجاها بکار میبرند. ندا دیدی کاری نداشت. فقط ببین مردم کجا از کدام کلمه استفاده میکنند. تو هم میتوانی لغتهای زیادی یاد بگیری. ترس جلوی زیادشدن واژه ها را میگیرد. نترس ندا…
من که با بهت به خواهر ۴ ساله ی خودم مینگریستم باخودم گفتم: به نکاتی اشاره داشت که تو یک بارهم در آن عمیق نشده بودی. خواهر کوچکترم همیشه دنبال چرایی ها بود. همیشه دوست داشت یار وهمراه خرابکاریهایش باشم. نکات زیادی از او یاد گرفتم ولی این یاد گرفتن واژه ها ونحوه ی بکار گیری آن، همیشه باعث خرسندی و لبخند من میشد. یک کودک ۴ ساله مرا درس میداد. از آن سال معتقد شدم که هیچ گاه کسی که بزرگتر میباشد لزومن بیشتر نمیداند. این، عقل وشعور یادگیریست که در هرکسی فرق میکند. همه ما واقعن معلم یکدیگریم.
آن روز یاد گرفتم که؛ بواسطه ی آموختن یک سری مهارتها ما میتوانیم میزان هوش کلامی خودمان را ارتقا بخشیم. در کلمات و واژه ها سری پنهانت که میتوانیم با بکار بردن مدام واژه هاآن را تبدیل به گفتاری مثبت کنیم وبعد از آن، باتکرار گفته هایمان آن گفتار به مرور زمان تبدیل به کرداری میشود که ما را تعریف میکند. کرداری که با تکرار آن هویت مان شکل میگیرد. بنابراین خیلی مهم و کلیدیست که کلماتی را که بکار میبریم از بار معنایی وبار مثبت بیشتری برخوردار باشند تا بیشتر و بهتر در خودسازی خودمان قدمی مثبت و کاربردی برداریم.
ساعت۲۲ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲
7 پاسخ
بله بچه ها بدون این که معنای کلمات رو بدونن بر اساس موقعیت ازشون استفاده میکنن. دختر منم کلمههای زیادی رو بلده و من می بینم که درباره احساساتش چقدر خوب صحبت میکنه در حالی که من در کودکی کلمه نداشتم و مجبور بودم به جای صحبت کردن درباره خشم و ترس و ناراحتیم گریه کنم.
اون روزها ما دسترسیمون به کلمات هم محدود بود. تلویزیون برنامههاش محدود بود. کتابی در اختیارمون نبود و خانوادهام با هم ترکی حرف میزدند. مادربزرگم از هرچندتا کلمه ترکی که میگفت یکیش فحش بود و وقتی من نمیفهمیدم و معناش رو میپرسیدم مادرم از ترس این که یاد نگیرم معنیش رو نمیگفت و میگفت فقط خوب نیست بچه نباید این حرفا رو بدونه و اینجوری بود که من ترکی رو یاد نگرفتم که به قول مامانم بی ادب نشم.
و خوب چون مکالمه فارسی اطرافیانم با هم نداشتند کلمات من فقط به همون کلمه های کمی محدود شده بود که مادرم یاد داده بود
این جریان جمله ورزی و استمرار در اون کلمات بیشتری رو وارد دایره واژگانمون کرده. متوجه شدم که اصرارم بر جمله ورزی، باعث شده متونی که می نویسم هم روان تر باشه.
متن خیلی جالبی بود بعلاوه که از داستان هم استفاده کرده بودی. فقط دیالوگ باید محاوره باشه و بعضی از فعلها هم مناسب متن شما نبود مثل نگریستن
از خوندن مکالمهتون لذت بردم.
خیلی برام جالب بود.
🥰
پسر کوچک منم گاهی حرفهای ما رو طوری تکرار میکنه آدم میمونه
متن جالب و مفیدی بود
ممنون
فقط فکر میکنم که یک سوم ابتدایی متن خیلی پشت هم بود، یه کم فاصله بینش باشه راحتتر خونده میشه
جالب بود متن نداجان. بچهها خیلی باهاش تر از اونی هستن که ما فکر میکنیم و این تو نسلهای الان بیشتر هم دیده میشه. کنجکاون و دنبال یادگیری. برا منم پیش اومده که کنار بچهها بودم و دیدم چهطور صحبت میکنند و به چه مواردی دقت دارند. این ما بزرگترها هستیم که باید حواسمون باشه بچهها یاد میگیرند و هر حرفی مناسب نیست که جلوشون زده بشه. مرسی بابت متن خوبت.
این مهارت بچهها توی الگوبرداری و تقلید از تمرکز و کنکاویش هست البته به قاعده یادگیریشون در سنین مختلف هم مربوط میشه و به ویژگی شخصیتیشون