از دیروز تصمیم گرفتم سبک جدید زندگی خودم را به گونه ای دیگر تغییر بدهم و آن روش، حذف کردن گوشی از برنامه های شبانه ی من بود. میتوانم بطور قطع به یقین بگویم این چالش برایم بسیار سازنده ومفید بود. دیروز بعد از شنیدن اینکه استاد ساعت ۷ یا ۸ شب موبایلش راخاموش میکند، این جرقه را درذهنم بیدار کرد که شاید، با خوابیدن زودتر بدون گوشی، حال من بهبود پیدا کند. نشاطی که چهره ی استاد داشت، حکایت از چیزی درونی در اندیشه ویا برنامه هایش داشت که نمیدانستم. میتوانم بگویم درچهره ی کمتر کسی آن نشاط و وجد را میبینم. درآدمهای اطرافم همه بعلت سردرگمیهای روزمره، از این امر فاصله گرفته اند ونشاطی یا خنده ای در صورتشان نمیدود. البته تنی دیگر از اساتیدم هم همچنین نشاطی درچهره شان بود که دیدن این نکته، مرا به صرافت انداخت که در پی رسیدن به این مهم کوشا باشم و سر از این راز مهم بردارم. اول به نکات مهم استاد گوش سپردم. درمیان سخنانشان فرمودند که از ساعت ۱۹ یا ۱۹ ونیم گوشیشان را خاموش میکنند ومیگذارند روی جاکفشی. با گرد شدن چشمهایم مواجه شده بودم. چون چشم وزغی، ازبهترین شده، به خود گفتم: ساعت ۷ونیم شب؟؟؟ چقدر زود… به استاد گفتم: زود نیست؟ از ساعت ۸ شب به بعد چه کاری انجام میدهید؟
فرمودند: زندگی…و لبخند زدند.صلابت سخنشان مرا وادار کرد تاهرچه میتوانم من هم، دراین کار پیش قدم شوم وزندگی خود را با همتی عالی واندیشه ای والا بسازم. برای شروع احتیاج به نیروی محرکه ای داشتم. کمی در خودم غور کردم. این انگیزه در من بود ولی، همتش را نمیدانستم دارم یا نه. با دودلی رو به استاد گفتم: از شما کمک میخواهم استاد. میشه فقط امشب برای یاد آوری به من، پیام بدهید؟ (شنیده بودم وبارها خوانده بودم وقتی آدم در یک رودربایستی وشرایط خاصی قرار بگیرد، بهره وری بهتری خواهد داشت وتمام مربیان انگیزشی هم، به این کار تاکید داشتند. بناچار از استاد خواستم بخاطر حرکت خودم فقط امشب را به من کمک کنند تا من هم بتوانم راحتتر وبهتر بخوابم تا روزی کارآمد داشته باشم. از روز جمعه شروع کردم به هماهنگی وریختن برنامه ای پویا که، مرا در رسیدن به هدفی که درذهن داشتم مدد باشد. همان شب راس ساعت ۱۹ شروع به چت با دوستانی کردم که در ساعت ۲۲ باهم قرار بحث وگفتگو داشتیم. برای دوستانم علت نبودنم را شرح دادم. میتوانم بگویم از این بعنوان اهرم فشاری برای خودم استفاده کردم. برایم خیلی سخت بود تا از گوشی خود فاصله بگیرم. در فضای مجازی سر وکله ام پیدا نشود. من که در تمام کانالها حضوری پررنگ داشتم وبه عنوان یک کامنت هم که شده، در زیر پستهای کانال استاد کلانتری همیشه متنی مینوشتم، بناگاه رویه ی خود را تغییردادن. شدم این ندایی که میبینید. از جغد بودن شبانه فاصله گرفتم. البته نه این که راس ۲۰ شب بخوابم، نه….فقط وارد شبکه مجازی یا تلفن نمیشوم واز ویس صوتی وموسیقی هم استفاده نمیکنم ویا هرچیزی که مجازی باشد. این امر باعث شد آن شب خواب بهتری داشته باشم. آن شب در منزل پدرم بودم که شروع به تغییر رویه ی خود کردم. مادرم از تند تند صحبت کردنهایمتعجب کرد و گفت: ندا چه شده؟چرا اینقدر حرف میزنی؟ خندیدم و گفتم ماجرا از چه قرارست. مادرم گفت: خداراشکر. بهتر. خب این که خوبه ندا…
گفتم: مامان میدونم خوبه ولی استرس گرفتم الان چیکار کنم؟ دیگه تایم زیاد آوردم. مادرم گفت: تو که همیشه کتاب میخواندی برو کتاب بخوان حالت بهتر میشود. گفتم : مامان دوست دارم توی گوشی باشم. گوشیتو بده برم سرچ کنم. نگاهی کرد وگفت: از گوشی خودت استفاده کن. گفتم نمیشه آخه. گفت: چرا؟ گفتم: استاد ببینه آبروم میره. مامان خندید وگفت: خب برو کتاب بخون وبخواب دختر. اون چراغم خاموش کن. اونقد حرف زدی نتونستم بخوابم. خندیدم وگفتم: عذر میخوام مامان. چراغ را خاموش کردم وبه سمت اتاقم رفتم. در لابلای کتابها کتاب تاریخی کوروش وچهار دخترش را دیدم. لبخند زدم و بازش کردم وشروع به خواندن کردم. کتاب خوبی بود و برای من جای تعجب بود که، چرا تابحال این کتاب را نخوانده بودم . چگونه شد که، این کتاب از دستم در رفت؟ سر رسیدها وکتابها کتاب شعر حافظ را باز کردم. دو سه صفحه ای را با زمزمه ای آهنگین خواندم. کمی درسررسیدم نوشتم. سررسیدها حاوی یادداشتهای گذشته ی من بود. نگاهی انداختم تا گذشته ها را مروری کنم. مشاعره ای راه انداختم که در آن خودم باخودم قافیه ها را مینوشت ومیخواند. برای من بسیار لذت داشت اوج گرفتن با حافظ وحل شدن در کتاب شعرش. یاد شعرهای روان وسلیس سعدی افتادم و یا شعرهای عطار، که مرا در موجی از شرم فرو میبرد، یا مثنوی مولوی که در باب معنا سخن رانده بود. کتاب زندگینامه ی استیو جابز وچند کتاب دیگر، که یادم نیست نامشان چه بود. برادرم به امانت گرفته بود. دفترها را باز کردم وکمی برای خودم برنامه ها را تنظیم کردم تاحس بهتری داشته باشم. دیدم وقتم به ازای این ۴ ساعت نبودن در فضای مجازی، چقدر باز شده است. همیشه دچار کمبود وقت میشدم و اکنون، با زیاد آوردن تایم زمانم باز شده بود. خودکار را برداشتم تا بنگارم و برنامه ای برای خودم تنظیم کنم تا بتوانم استفاده ی مفید وخوبی از زمانم بکنم. نوشتن دراولویتهای برنامه ی من بود واین را میدانستم،ولی نحوه ی بهره برداری از آن را نمیدانستم. مدتها بود نوشتن ۳ صفحه صبحگاهی را پشت گوش گذارده بودم. به ازای نوشتن در دفتر وبیرون انداختنش، در سایت مینوشتم و منتشر میکردم. این نوشتنها وسرزدنهای من در سایت که باعث نوشتن روزی ۱۰۰۰ کلمه بود درمن شدت گرفته بود و تبدیل به اولویت کاری من شده بود. تا یک هفته توانستم به قولم پای بند باشم ولی دو روزش را نتوانستم. درآن دو روز، در منزل نبودم ونمیتوانستم که موبایلم را خاموش کنم. دوست نداشتم برای همه توضیح بدهم که درحال انجام آزمون وخطای چه کاری هستم. درمهمانی هم بیشتر به ویدئو فرستادن وخندیدن گذشت.
روز اولی که این چالش را باخودم آغاز کردم زمانم باز تر شده بود وشیرینی خوابی را تجربه کردم که در این مدت زندگانی تجربه نکرده بودم. ازتمامی ساعات خودم بهترین استفاده را کردم و شروع به حذف بعضی آدمهای زندگی خودم کردم که برای من در گذر زمان مفید نمیبودند. همه ی دوستانم را از فیلتر اندیشه ی خود عبور دادم. بعد از گذشتن از این فیلتر میزان کار آیی اطرافیان و تاثیر آنها را روی امورم بررسی کردم تا بتوانم ارتباط موثر و مفیدتری داشته باشم. با کنترل خوابم میتوانم بگویم با تسلط بر ۴ ساعت قبل خواب و بهره مندی از خواب شبانه به نتایج ثمر بخشی رسیدم. به دنبال بحث وگفتگوهایی که باخودم داشتم به این نتیجه رسیدم که با کنترل ۴ ساعت قبل خواب و کنترل روی ۴ ساعت پایانی روزم، میتوانم نتایج مفیدی را از روزم بدست آورم. از بهره وری ۸ ساعت مفید خبر دار بودم ولی بقیه ی روز را به خودم و کارهایم اختصاص دادم و با تخمینی جزئی، به این نتیجه رسیدم ۶ ساعت این وسط میماند که باید تقسیم کار کنم تا هم به کارهایم برسم و هم انرژیم تامین بماند. ۸ ساعت و۶ ساعت میشود درمجموع ۱۴ ساعت مفید را در روز دارم. تایمی که قبلن از آن خبر نداشتم وبرای من برنامه ریزی در جایی از زندگیم معنا نداشت.
با تشکر از آقای سعید قائدی که برای من در این مسیر یک پیشرو هستند.
از روی بعضی آدمها باید نوشت وجریمه نوشت تا بتوانی معنا وعمق گفتارشان را درک کنی. روز نهم این چالش هستم ومیتوانم بگویم هرگز حاضر نیستم خواب شبانه ی مفید را باچیزی جایگزین کنم. شما هم امتحان کنید.
میدانید وقتی ۴ ساعت ویک بازه را صرف خودتان میکنید حس مفید بودن در شما جولان میدهد و آن حس ارزشمندی شما را به مقصود میرساند.
ساعت۹ و۱۹ دقیقه روز ۲۴ اردیبهشت سال ۱۴۰۲
آخرین نظرات: