بازخوردی که پست شد😅🤣😂🥰😉😁😆😍(بعلت نوشتن در عرض ۷ ساعت داستان درحال بروز رسانیست)
زندگی خوب ساختنیست نه داشتنی
د
بعلت یاری نکردن اینترنت نتوانستم بازخوردی برای پست استادکلانتری بگذارم.
لذا تصمیم گرفتم آن را در قالب یک داستان بنویسم.
سلام استاد کلانتری عزیز
مدتیست، نتوانستم که
در وبینارهای اهل نوشتن حضور داشته باشم.
دیشب چخوف به من گفت که شکایت مرا نزد شما آورده است. خواستم به شما بگویم آن روز، من مقصر نبودم. چخوف، از لابلای کتاب باغ آلبالو سرش رابیرون آورد وهسته های آلبالویش را، به سمت کتاب ابله داستایوفسکی پرتاب میکرد. به او چشم غره ای رفتم وچند ثانیه بعد، داستایوفسکی از لای کتابش بیرون آمد. چنان با آرامش ابله گونه ی شخصیت ابله، جواب او را میداد که من درتعجب مانده بودم او واقعن نویسنده است؟؟؟ ولی چندی نگذشته بود که چماق دردست از لای کتاب ابله، بیرون آمد و چنان زبانش را برای چخوف بیرون آورده بود که گویی میخواهد اندازه زبانش را، سانت بزند ودر این اثناء تارزان درحال فرار از دست ماموت ها بود که از زبان داستایوفسکی آویزان شد. زبانش پاره شد. چخوف خندید و در کتاب فرو رفت تا قایم شود. گه گداری زیر چشمی به ما نگاهی می انداخت وریز ریز میخندید.
من،فقط نگران این بودم که، تارزان نیفتد داخل کتاب داستایوفسکی، که آنگاه نمیشد ماموت را در کتاب جای داد ونام کتاب هم تبدیل میشد به ابلهی با ماموتها….
دراین فکرها بودیم که شما وارد کلاس شدید.ابتدا، یک نگاه به چخوف بی ادب کردید و مرا توبیخ کردید. چون من آلبالو خشکه همیشه باخود به همراه دارم، خیال کردید کار من بوده که هسته ها را بر سر داستایوفسکی بینوا پرت کرده ام. وحال او زبانش باند پیچی شده است. وقتی خانه آمدم حافظ برایم سوپ پخته بود وسعدی دلداریم میداد ومولوی وعطار بامن میگریستند.شب شعری به پا شده بودکه نگوووو…….
تازه نیمی از ماجرا را نمیدانید. شرلوک برای متن سخنرانیش درلندن بدنبال شما بود. راستی استاد من داشتم درباره ی خودم میگفتم. کجا بووودم…آهان یادم آمد.
حتا شبکه های اجتماعی را در حد ضرورت دنبال میکنم. میدانید اتفاقات عجیبی در بین سلولهای خاکستری مغزم اتفاق افتاده که مرا وادار به توقف کرده است. به علت مشکوک بودن اوضاع دنبال هولمز بودم ولی اگر پوآرو راهم دیدید به آنها بگویید با کامنت بیقرار تماس بگیرند.
بگویید در تلگرام پیام دهند ویا ایمیل کنند .
کلن، امروز نمیدانم چرا رشته ی امور از ذهنم میپرد. کجا بودم؟ آهان…
امسال از اوایل سال، همان لحظه ی تحویل سال ۱۴۰۲ تصمیم گرفتم داستان وسناریویی جدید برای خودم، رقم بزنم. لذا برای گرفتن یک تصمیم درست ویاد گرفتن پاره ای مهارتها از شرکت در هر وبیناری خودم را منع کردم و از فضای مجازی تا حد زیادی فاصله گرفتم. اشاره ی شما به حواس پرتی هایی که توسط گوشی موبایل، ایجاد میشود، این جرقه را درمن بوجود آورد.
به این نتیجه رسیدم که کارهایی باید در زندگیم حذف شوند و کارهایی نیز، باید در زندگیم اضافه شوند.
درگروه اهل نوشتن جمله ها را نیم نگاهی می اندازم تا مبادا خیلی از غافله جابمانم. مدتها بود که بخاطر اهمال کاریهای زیاد در المپیک وین، مدال می آوردم وجایگاه اول اهمال کاری را درجهان به خودم اختصاص داده بودم، ولی حس خوبی نداشتم و تصمیم گرفتم در اوج خداحافظی کنم. اکنون مدالهایم را قاب کردم و در مقابل دیدگانم گذاشته ام تا هر باری که چشمانم به آنها میخورد، موتور ذهنم روشن تر شود وبا انگیزه فراوان واشتیاقی سوزان به سمت هدف نوشتن حرکت کنم.
این متن مکتوب بجای صفحات صبحگاهی امروز من حک شد. ذهن کنجکاو من نتوانست از داستانی که شما در وبینار مطرح کردید غافل شود. درحال چرخ زدن در گروه گفتگو، متوجه شدم دیشب داستانی را مطرح کردید که گویا داستان نبود ویا چیزی بود که نمیدانستم. بناچار وارد سایت شما شدم واکنون در خدمت شماهستم. البته گویا شما مشغول نگاشتن مطلبی برای سایتتان بودید که مرا ندیدید ومن آرام آرام دررفتم. البته جسارت اینجانب را ببخشید. خواب چشمانم را ربوده است. چند روزی میشود کتاب صوتی باشگاه پنج صبحی ها را گوش میدهم وتصمیم گرفتم اول ازهمه، سحرخیزی را در برنامه هایم شروع کنم. امروز ساعت ۶ونیم بیدار شدم. با اینکه دیشب ساعت ۲ نیمه شب خوابیدم ولی امروز ساعت ۶ونیم صبح بدون هیچ زنگی، بیدار شدم. یعنی بدنم خودش را موظف کرده بود بیدار شود.
اشتیاق بیدار شدنم به حدی بود که الان درساعت ۹ وپنج دقیقه صبح فقط دلم یک صبحانه میخواهد ویک چرت نیمروزی. میدانم نباید بخوابم ولی امروز را به خود میخواهم هدیه خاصی بدهم. بنظر شما، یک عدد چرت چطورست؟؟ تا اشتیاقم همچنان سوزان بماند؟؟؟
جا دارد از شما من باب کمکهای بی شائبه تان، تشکر کنم.
بگویم که بعد از خواندن کتاب عادت های اتمی چگونه روند زندگی من_ درحال انفجار مهیبی در جهت ساخته شدن _تغییر کرده است.
و فی الحال مشغول یافتنم. من دوست دارم که بعنوان این زن، ۳ کار را برای شما بنویسم.
۱_تغییر سبک زندگی ولایف استایل
۲_ اضافه کردن عادت مفید
۳_حذف عادت مضر
بیش از این وقت شما رانمیگیرم.
امیدوارم روزی خوب برای خود بسازید.
طبق گفته ی یک دوست شعاری برای خود برگزیدم. میدانم شعار دزدی کاری خوب نمیباشد ولی اندیشه ام در خواب بسر میبرد و من دنبال یک شعاری بدون شعار بودم؛
زندگی خوب ساختنیست نه داشتنی…….
خیلی وقتها برایمان اتفاق افتاده است که حاوی پیامی هستیم که قادر به بیانش نیستیم. دراین نامه من به بازخورد دادن خودم، اشاره کردم. و اینکه، نتوانستم بازخورد را ارسال کنم. درنتیجه، از دل آن داستان، نامه ای بیرون کشیده شد و با کمی پر و بال دادن بالکل از ماجرا دور شد.
برای نوشتن نامه باید حواسمان باشد که کدام مطلب برای ما در اولویت است. داستان نامه یا پیام آن نامه؟ باید نامه را بسته به این که برای چه کسی مینویسید، جوری تنظیم کنید که به ماجرای نامه وپیام اشاره کند وحتا غیر مستقیم اشاره به چیزی نکند که از مسیر وهدفتان بدور بمانید. گاهی فقط نوشتن بعد داستان نویسی دارد وآن ماجرا، ماجرایش با این فرق میکند . زیرا تو فقط میخواهی بنگاری.
چندین نامه داریم: اداری، تجاری،سند،عاشقانه،دوستانه….. در نوشتن نامه باید حریم شخصی بین خود ومخاطبمان را درنظر بگیریم. این حریم است که احترام را متولد میکند.
اما برای نامه بین دونفر که عاشقند عشق مطرحست و برای دونفر که به مشکلی خورده اند مشکلشان. دراین نامه ها نباید با پر وبال دادن شاخ وبرگهای دیگر، از ارزش ومحتوای نامه کم کنید وآن رادرچشم مخاطبتان بی اعتبار کنید.
نامه بیانگر اندیشه شماست و بمانند اثر انگشتان شما معتبرست.
۱۱:۱۱جمعه ۲۵ فروردین ۱۴۰۲
4 پاسخ
شعارتون بسیار کارامد و البته بدیهی است. آنقدر بدیهی که متوجهش نمی شیم. چه خوب که توجه خودتون رو بهش جلب کردید. و البته مخاطبینتون رو. موفق باشید.
سلام،ممنون که وقت گذاشتید ومطالعه کردید وسپاس بابت بازخورد خوبتون.
منظورم از ساختنی وداشتن اینست که من به درجه ای برسم که استحقاق داشتن چیزی را داشته باشم. مثلن همه میتوانند مادر شوند ولی آیا من استحقاق آن را دارم؟ آیا به درجه ای رسیدم که تربیت فرزند را برلقب مادر بودنم ارجح بدانم یا نه؟…باید یاد بگیریم آنقدر خوب روی خود کار کنیم که استحقاق ولیاقت داشتن چیزی را داشته باشیم، وگرنه فرزند داشتن صرف، چیز خوبی نیست. چون بچه آسیب روحی میخورد و اینجا من، بعنوان یک والد، باید از خود بپرسم که ندا خانم، چقدر روی خودت کار کردی؟به روح وروان فرزندت فکر کردی؟ مادر خوبی برایش هستی یانه؟ و بخاطر این میگویم باید خود رابسازم تا استحقاق داشتنش را داشته باشم. باز اگر نامفهوم بود در خدمتم.
جانا سخن از زبان ما میگویی؟؟
نمیدانم چرا تعداد مدالهای المپیک وین بسیار اند و به تکتک انسانها حداقل یکی دوتا مدال میرسد.
مطلب دلنشینی بود! خدا قوت.
سلام.😅🤣
حکایت دست ودل بازی در المپیک
وحمایت قدر بودن ما🤭🤣