وچه اعتباری برای اندیشه ام شد این کامنت نویسی های مکرری که دوستش میدارم.
_این متنی بود که در کانال نویسندگی دیدم وکلماتم جوشیدند؛
یک ساختمان نارنجی
وسط شهر
به چه چیز میتواند فکر کند
وقتی اتوبان
هی میرود و میآید
و خانههای دیگر
اینقدر بیخیالاند
©️سپیده نیکرو | درخت سؤال نمیکند، میافتد
#شعر
@ShahinKalantari
MadreseNevisandegi.com
✍✍✍✍✍وقتی جمله های انتخابی در کانال را میخوانم، مدتها به عمق معنایی که در آن مستتر شده است می اندیشم ومی اندیشم.
گاه معناهایی که در زندگی با آن مواجهیم به همین سادگی سخت یا نرم هستند واین ما هستیم که آن معنا را تبدیل به کلمه میکنیم ویا جمله ویا اندیشه.
اندیشه ای که زمینه و بستر بهتر زندگی کردن ها را در زندگی به روی ما میگشاید.
اندیشه کتابت نگاشتن، در عمق وجودم ریشه دوانده بود، ولی من درحال انکار بسر میبردم.
گویش محاوره ای برایم آسانتر بود.
زیرا اهمال کاری وجودم، به من اجازه نمیداد که کلمات رخ عیان کنند و در مقابل کلمات محاوره ای درصندلی وکالت، مورد قضاوت قراربگیرند.
مورد قضاوت قرارگرفتن برای من سخت می بود. بهتر دانستم تا کلمات را از پستوی دنیای محافظه کارانه ی وجودم بیرون بکشم و دنیای جدیدم را با این کلمات به سبکی دل رباینده بیارایم. برای اندیشه ام چای دم کرده ای در استکان کمر باریکی ریختم و کنار پنجرهی تفکرم به خیابان تحلیل رفتم .
هوایی در نم نم باران بهاری در مقابل دیدگانم رخ نشان میداد ومرا بسمت رانندگی درنگارشی راهنمایی کرد که استادش (استاد کلانتری عزیز) بود . سالها از کلماتم به دور بودم. خود میپنداشتم دگر نمیتوان، چون سالهای پیشین در وصف منظره ی زیبای تردد کلمات پس ذهنم، ساعتها بنشینم وصدای سرخوردن کلمات را در روی کاغذ بشنوم ورد کلمات را بر لوح دلم ببینم.
باتشکر از استاد ی که مرا با دنیای درونم آشتی داد.
کامنت بیقراری که درجستجوی قرار وآرامش، بدنبال کلمات
میدود
😅😂😂😂😂
۴شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲.عصر
و امروز بدنبال شعر شاملو این را نوشتم…👇
و عشقت پیروزی آدمیست
هنگامی که به جنگ تقدیر میشتابد
و آغوشت اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت پاکیِ آسمان را
متهم میکند …!
– شاملو
………
وعشق پیروزی آدمی ست
هنگامی که، به جنگ تقدیر میشتابد و
درخلال یأسها وامیدها،
شکوفه های لبخند را،
ازدرخت زندگی میچیند.
وآغوشت، پناهگاهی برای زیستن دراوج تبلور دهشتناک خوف ست ..
خوف ورجائی که با نبودش
برایت حکم سکوت ابدی میبرند.
آسمان را ببین
وشکوه ستونهایش را به نظاره بنشین
شاید آخرین نگاهت باشد
و
شاید زایش یک نگرش نو
درتو دمیده شود.
برخیز .
برخیزوبرای زیستت
امپراطور باش.
و
امپراطوریت را
با ملکه اندیشه
به ثبات برسان
و با دوری ازجهل جهانیش کن.
برخیز و دیگانت رابا نگاه جدیدی آشنا کن. شاید این نگاه همان معجزه ای باشد که سالها منتظرش بودی.
#neda_jomle
😳😊😂😅
من بعد نوشتن بداهه ام،
بعد ازخواندن از روی شعر شاملو👆👆👆
۲۱:۲۶ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲
واین پست با نوشته ی دوستی رقم زده شد
۰۰۰۰۰
مهم نیست چقدر پر مشغله ای،
باید زمانی برای کتاب خواندن پیدا کنی
و یا اینکه
خود را در محاصره ی نادانی خواهی دید…
_کنفوسیوس
۰۰۰۰۰۰
مهم نیست چقدر پرمشغله ای
اگر عصاره ذهنت را،
بر روی کاغذ نگذاری
وبوی عطر بهار را به قلمت نسپاری ،
هر چند که،
کتابهایت را هم بخوانی توفیری نمیکند.
بلند شو
وجرعه ای شعر بنوش
تا ذهنت در عروق مغزت،
تحلیلات خود را جاری سازد
وگرنه تو تبدیل به جسمی منجمد خواهی شد وجمود را صرف خواهی کرد.
هرچند که به ظاهر روحی داری.
روحت در کلمات میزید
نه در مردابی ساکن.
سد کلمات را بشکل تا سیلش وجودت را غرق کند.
وقتی غرق شدی
حرکت نکن.
تقلا نکن .
ساکن شو.
روحت را،
به دست سیلاب واژه ها بسپار،
تا با
جوهره ی وجودش
معنایت کند.
#neda_jomle
۱۷ فروردین ۱۴۰۲۲۲:۲۵،پنجشنبه
….………….
_ نهنگ:
اگر دریا درخت باشد
ونهنگ میوه اش باشد،
میتوانم بگویم؛
هرکدام از ما، نهنگی هستیم از دریاها ی مختلف دنیا…
نهنگی که موهایش را میبافد..
نهنگی که کت وشلوار میپوشد.
نهنگی که دانشگاه میرود.
نهنگی که آشپز میشود.
نهنگی که ماشین میراند.
نهنگی که خلبان میشود.
نهنگی که میرقصد.
نهنگی که عاشق میشود.
و…..
اکنون، من
نهنگی هستم که دراندیشه خودغوطه ورشدم
و
نهنگ وار
فکر میکند ومینویسد.
تایپ میکند
و
به سرنوشت نهنگ شدنش میخندد.
دراندیشه بودم که؛
نهنگی که،
قلمش گم شده باشد،
میتواند نویسنده خوبی شود؟؟؟
و
چقدر نهنگها قابلیت های زیادی دارند…
ندا نهنگ😅😂
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
باخواندن این متن یاد این جمله افتادم؛
وفرزندان ثمره ی زندگی پدر ومادرشان هستند.
پدر ومادرم چون درخت ( دریا) هستند ومن( میوه وثمرهی زندگیشان) نهنگی هستم که درشاخه های درخت(رود) نشسته ام وکتاب میخواند.
ومن نهنگی شدم که در رود کتاب میخواند🤣😅😂😂😂🌸
۲۴ فروردین ۱۶ :۲۴
چهارشنبه ۱۴۰۲
…………
تاحدی موافقم وتاحدی نه…🤔😊
به حقیقت،
به صداقت چشم دوختن
و از آن سخن گفتن،
خیلی سخت است.
ولی چگونگی تبدیل آن صداقت،
به کلماتی که بیانگر؛
صوت، لحن واندیشه باشد،
سخت تر است.
وگاه نوشتن درباره ی یک راست،
درست نمیباشد،
که هر راستی،
نشاید گفت.
وهر راستی، نباید گفت..
_ راستی که خیر را
شر میکند
_ راستی که آنچه میبیند را
هرز میکند.
_ راستی که تحلیل را
تضعیف میکند..
چنین راستی، نشاید حک شود
برگرده ی این، گیتی..
همچنین
بدتر از همه،
سخن گفتن
پیرامون آن حقیقت پشت صداقت،
که گاه میبینیش
وگاه بر وجودت،
تا ابد،
مستور میماند،
دشوارست.
_ دشواري که دشواري را
درصداقت میبیند…
_ دشواري که صداقت را
مهراندیشه ات میداند…
_ دشواري که سخن گفتنت را
سند میداند…
_ دشواري که ملامت را
ناپسند میداند…
_ دشواري که صلابت را
کمال میداند…
_ دشواري که سکوت را
ناپسند میداند….
(منظور سکوت در برابر صداقت میباشد. سکوت نیز گاهی خوبست وگاهی بد.
اگر سکوتت بر پنهان کردن حقیقت کمک کند باز دوحالت دارد گاهی خوبست وگاهی بد.
دراینجا منظور از دشواري همان سختی ایست که بعلت سکوت بر ما چیره شده، و ما را، آزارمیدهد.
گاهی باخود میگویی: ای کاش، این موضوع را، نمیدانستم و کمتر رنج میکشیدم.
این دشواري سکوت را ناپسند میداند چون خودش به سختی افتاده است.
ممکنست سکوت تو بنا به دلایلی نیکو باشد ولی آن سختی وقتی برتو چیره شود وتاب وتحمل برایت مشکل شود، سکوت دیگر برایت مفهومی ندارد، زیرا روح وروانت به سختی افتاده است.)
حال، بیندیش وببین،
میتوانی بنویسی یا نه؟
بنظر من، نوشتن،
حضور ت را
درلحظه میخواهد.
حضور تو درلحظه است
که،
نوشتن را معنا می کند.
وقتی حضور داری،
درهمان لحظه ای هستی که
حکایت، آنیه ها را بر کاغذ مینگارد.
چنان درهمین آنت،
غرق میشوی،
که سختی برایت سهل میشود
ومشکل برایت حل.
درهمین لحظه قلمت را بردار وبنگار.
اگر درلحظه باشی،
مینگاری خوب من…
درلحظه بودن سختست.
اوایلش خیلی سختست.
عادت که کنی،
دوست داری
حکایت
درلحظه بودنهایت را،
بهتصویر بکشی
وبر آن،
مهر لبخند بکوبی.
تولد حضورت،
مبارک.
🌸🌸🌸🌸🌸
…………..
یک پاسخ
خیلی خوب بود استعداد عجیبی در شعر نویسی داری