رابطه ی کتاب دال دوست داشتن ومن را دربودنی از بودنهایم خلاصه دیدم

  1. درحال گوش کردن به کتاب صوتی دال دوست داشتن بودم  که یاد اتو کشیدن پرده اتاقم افتادم. به بودنهای خودم فکر میکردم و به اینکه چقدر اوضاع روحی من، به نسبت گذشته بهتر شده است. میل به زندگی وزیستن درلحظه ی اکنونم در من بالاتر رفته است. دراین میان که به ویس گوش میدادم، خودم را با خودی مقایسه میکردم که ۶ سال پیش بودم. قابل قیاس نیستم ونبودم. این خود اکنون من به نسبت خودم در سال‌های گذشته درلحظه ی بودنهایش خلاصه شده است . به همین لحظه ای که مینویسم فکر میکنم و دکمه های کیبورد را لمس میکنم و همزمان با آن می اندیشم. نه به یک لحظه زودتر آن فکر میکنم و نه به یک لحظه دیرتراز آن. به همان لحظه ای که در آن زندگی میکنم می اندیشم وبا همان لحظه ارتباط میگیرم. به ندایی می اندیشم که دراندیشه اش وقتش را به اتو کردن پرده هایش اختصاص داده است. وقتی در حال اتو زدن بودم گویا درلحظه بودن من، یعنی اتو زدن پرده ی اتاقم. در همین لحظه که چشمم به صفحه  گوشیست. به ذهنم و تفکری در پس ذهنی که به دنبال کلمات می‌گردد. همین لحظه گویای زیستن من است. به همین لبخندی که برلبهایم حک شده است می اندیشم. آری. دقیقن همین. به داستان تک تک خب هایی اندیشیدم که، در وبینار و یا کلاس نویسنده مدرس بر زبان راندم. خب هایی که هرکدام بیانگر یک راز و هیجانی در وجود من بود. به همان‌ها می اندیشم. دراین اندیشیدنها مثال بارزی ازحس بودن وشادی وصف ناپذیری را حس میکنم که گویای نشاط درونی منست.حس رضایت در من میدود. حسی که تا به امروز حسش نکرده بودم. امروز کاری کردم که برخلاف همیشه بود. همیشه با تمام قوا سعی می‌کردم همه اطرافیانم خرسند باشند. میدانم درست نیست، ولی امروز کاری کردم که خودم دراولویت باشم وبه آرامش خودم بیشتر بها میدهم. خودم ورضایت قلبی خودم را در صدر قرار دادم واحساس خوبی دارم. شماهم کتاب دال دوست داشتن را بخوانید. باخواندنش واندیشیدن به عمق مفاهیمش، عملگرایی را در رفتارم مشاهده کردم که به لبخندم می اندیشید نه به رضایت دیگران. واین  برایم پیام آور یک صلح درونی بود. سالها بود که برای کسب پذیرش درحال تکاپو بودم وهرچه بسمتش میدویدم کمتر به آن نزدیک میشدم. پذیرشی که بدنبالش بودم بسیار از من فاصله گرفت واز من دورشد میتوانم بگویم ناپدید شد. یا می‌توان گفت از من فاصله گرفت تا دستم به آن نرسد. و اینک، من درحسرت لحظه ای با بودنش، سیمین وار بدنبال او میگردم. خسته بودم از دویدنهای بی ثمر و تشنه بودم از سرابهای بیکران. هرگز دم نزدم. امید درمن میدوید و پیوسته در راه جستن پذیرشی بی آلایش تلاش میکردم. دراین دویدنها یاد کتاب دال دوست داشتن افتادم که استاد مجیدشکوری در برنامه ی کتاب باز برایمان می‌خواند. صدای دلنشینش هنوز در گوشم زمزمه می‌شود.                                گوش دادن به خوانش های استاد شکوری را برایتان پیشنهاد میکنم،حال آن کتاب در دال دوست داشتن باشد ویا کتاب عیبی ندارد که حالمان خوب نیست باشد. درهرصورت با شنیدن صدای آرام ودلنشین ایشان حال دلتان بهتر می‌شود ومسیرتان،  مشخص می‌شود.                               امیدوارم حال دلتان خوب باشد.

ساعت هفده و بیست و هشت

هشت فروردین هزار و چهارصد و دو

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط