ارتباط بین من وپست چهلم درقالب نوشتن قسمت اول

دنبال یک مطلب خوب برای روز چهلم بودم. پستی که به دلم بنشیند .پستی که بیانگر شادی و حال خوش دل من

باشد بدنبال این بودم که چی چیزی بنویسم ودرمورد چه چیزی سخن بر زبان برانم. درمدح کدامین انسان یا

فرشته ای زمینی برلبانم کلمه بسازم؟  به هیچ کجا نمیرسیدم وهدیه من ناتمام میماند. درحال

نوشتن پست چهلم، نمیدانستم که به خود چه هدیه ای بدهم وچه بنویسم ودرباره که صحبت کنم. یاد اولین روزم افتادم.

چه شد که اینطورشد وچگونه به سمت سایت زدن ترغیب شدم؟

یاد روزهای پیش بخیر که دراوایل اپلیکیشن اینستا برای خود پادشاهی میکرد ومن از پیج این آدم سرشناس

به پیج دیگری درحال گذر بودم واکنون بعلت محدودیت‌های شدید اینترنتی آن آزادی عمل را

ندارم.یادش بخیر مرتب درپیج استاد ویدا فلاح درحال چرخ زدن بودم که لایو دونفری ایشان رادیدم که با آقای شاهین کلانتری در مورد نوشتن داشتند.

ازخودم پرسیدم: این جوان کیست که خانم فلاح حاضر شده است تا وقت گرانبهایش را به لایو دونفره با ایشان اختصاص بدهد.

آن زمان من استاد کلانتری را نمی‌شناختم وبرای توسعه فردی دربین صفحات  ویدا فلاح  ومجتبی شکوری وسهیل رضایی و شهرام اسلامی و رضا ناظری …..درحال تردد بودم ومدام درحال دیلیت کردن مطالبی بودم که دوست نداشتم ذهن وروحم درگیرش باشد و مرتب صفحات پیج های مستهجن و نا آشنا را بلاک میکردم.

این بلاک کردن برای من یک تفریح شده بود و برای جالب بود با فشار دادن یک دگمه میتوانی از رسیدن اطلاعات خام و بی محتوا وهر آنچه دلم نمی‌خواهد که چشمانم ببیند جلوگیری کنم.

(خیلی از اطرافیانم لقب پاستوریزه را اطلاق میکردند ومن خوشم نمی آمد. وقتی به آن روزها می اندیشم برایم جالبست که  زمانی پاستوریزه وهموژنیزه بودم البته شاید همین لحظه هم کسانی به نسبت خودشان مرا پاستوریزه بخوانند.)

با دیدن لایو خانم فلاح ترغیب شدم ببینم مطلب درباره چیست وبدانم او کیست. برایم چون حل یک معما بود

. _ نوشتنی که برایم بیشتر جنبه سرگرمی داشت._

  1. منظور همان استاد نازنینیست که با یک سخن ساده اش درباره نوشتن، مرا ترغیب کرد تا مطالب بیشتری از او بیاموزم. مردی که او را تاساعتی پیش نمی‌شناختم، حال شده بود رویای توسعه نوشتاری من. ازطرفی دوست نداشتم از خانم فلاح درباره ی ایشان چیزی بپرسم وازطرفی دوست داشتم هر آنچه درباره ی نوشتن میدانست را برای من فاش کند. کمی با خود اندیشیدم وبه خود گفتم جالبست که خانم فلاح درباره ی نوشتن اینقدر تعریف می‌کند واکنون با یک نویسنده سخن می‌گوید. برای استاد کلانتری یک پیام تشکر فرستادم. اصلن انتظار پاسخی از طرف ایشان را نداشتم. البته بعید می‌دانم در آن لحظه خودشان جواب من را داده باشند ولی من درنظر خود اینگونه پنداشتم که خودش جواب مرا با دستان یک نویسنده واز بیان یک نویسنده نگاشته است. چند روزی از نوشتن پیامم گذشته بود ولی  منتظر پیام او نبودم بیشتر انتظار پیام خانم فلاح را داشتم‌که جفت پیام‌ها باهم آمد. خندیدم. گویی با هم تبانی کرده بودند که پاسخ مرا در یک لحظه بدهند. همین را بفال نیک گرفتم و در پیج استاد کلانتری وارد شدم  وکمی درآن چرخ زدم. از حیرت دهانم باز مانده بود وبا خود می اندیشیدم که چه وجه تمایزی را در او میبینم.. اویی که نمیشناسم کاملن شبیه به منی بود که میشناسمش. مطالبی که سالیان سال بود بدنبالشان میدویدم وعاشقانه در مدح ادبیات به مشاعره می‌پرداختند.
  2. از حافظ وسعدی وعطار بگیر تا مولوی وخیام ونیما وسهراب… چقدر دست بدست شاعران قدم زدم وغصه های خودم را در شهر ودیارهای بیگانه به فراموشی سپردم. آری، من استاد را بواسطه ادبیات یافتم و ازطریق استادم با استادی دگر آشنا شدم. برای شناخت بهتر، اول وارد پیج استاد کلانتری شدم، و نسبت به این مطالبی که درپیج گذاشته بودند بازخورد میدادم.
  3. مطالب را شبانه و مو به مو میخواندم و نظر میدادم. باخود گفتم:خواندن پیجشان برایم موردی ندارد کمی بیشتر با او آشنا میشوم. این برایم جالب  بود که چرا، این پست را که شاید، کسی به آن نگاه نکند را لایک میکردم و برای بازخورد آن به تفکر می‌نشستم که کدامین متن می‌تواند برای استاد شایسته تر باشد و بتواند منظور مرا به خوبی و بدرستی بیان کند. در وهله اول تمام تلاش خودم راکردم تا پیج استاد کلانتری دراینستا را بخوبی درو کنم و حتا ذره ای مطلب از دستم بیرون نیوفتد و، زمان، اینجا وجودش را، به خوبی نشان می‌دهد.
  4. هرچقدرهم زمان داشتم باز هم نمیرسیدم تا بتوانم تمام مطالب را، خوب وبدرستی درک کنم. ازآن جا که فهم مطالب برایم بسیار مهم بودو تمام سعیم این بود به اندازه کشش ذهنی خود بخوانم، وبازخورد دهم. یادم رفته بود استاد کلانتری یک محتواکار قهار بود که من، با او فاصله داشتم، ولی من دنبال فاصله ها نبودم. من بدنبال درک مفاهیمی بودم که او را به اینجا رساند. من چون کسی بودم که دربیرون دنبال خودش می‌گردد.
  5. هرچه پیش میرفتم بیشتر متوجه میشدم که خدایا چقدر من نمی‌دانم…‌ ودر بهتی خلسه آور در میان لایه های افکارم ودربین حبابهای کف آلودی که درهوا منتشر شده بودند نشسته بودم. دراین حبابهایی که نشان از خلسه های افکارم داشت، قدم میزدم وبدنبال حقیقتی ژرف میگشتم. درذهنم نجواکنان ازخودم پرسیدم: بنظر تو مسیرت را درست آمده ای؟ جوابی از پس ذهنم از دنیای کلمات و واژه ها، ندای قلبم را پاسخ داد وگفت: بدنبال چه وکجا میگردی؟ به خودت رجوع کن.
  6. آن زمان از خودم شروع کردم. یکی از دوستان چالشی بنام ۲۰۰ پست روزانه برای منتشر کردن روزانه ونوشتن روزانه گذاشته بود که من با روزی یک پست شروع کردم. آن زمان اینترنت نسبت به الان موقعیت بهتری داشت وحتا ساعت ۵ صبح هم استاد، لایو میگذاشتند. هیچ وقت به ۵ صبح نرسیدم وزمانی که شروع به بیدار شدن در۵ صبح، کردم_ لایوهای ۵ صبح که هیچگاه ضبط نمیشد  _ به اتمام رسید.
  7. ندا ماند وحوضش، ودنیای آه ها وحسرتهایی که بر دلم نشسته بود. آن زمان تنها این پست گذاشتن روزانه برایم مبدل به دلخوشی فزاینده ای شد که نظیرش را تا آن زمان در وجودم ندیده بودم. با دوستان زیادی آشنا شدم که باورش برای من سخت وهیجان انگیز بود. دلخوشیهای من در نگاه کردن وگوش دادن به ویسهای استاد کلانتری بود.
  8. استاد شکوری وکتاب باز را دنبال میکردم وبطور مرتب در حال نت برداری بودم. گاهی از حرفهای استاد فلاح نت برداری میکردم وگاهی ازصحبتهای استاد کلانتری و گاهی شکوری. اصولن صحبت‌های شکوری را دراتاق تاریک قبل از خواب گوش میدادم که هر کلامش برای من رنگی برای زیستن شد.
  9. زیستنی که رنگش‌، نتی بود برای چگونه زیستن من. از هرچه بگذریم ،فراموشم نمی‌شود درآن روزهای سرسخت بیماری، فقط وجود کتاب وعطشم برای خوب زیستن، مرا به این جایی رساند که، اکنونم را، به زیر سوال  میبرم و میگویم مگر می‌شود از آن حس وحال بد، فقط بواسطه خوب نگاریدن خلاص شده باشم و هلال لبخند، پاداش قلبیست که درتلالوهای بی نوری به دنبال نور میگشت و هرگاه چیزی نمی‌یافت، هرگز ناامید نمیشد.
  10. چرا که خدای خود را خدای بی مثالی میدید که هر غیرممکنی را می‌تواند، به ممکن تبدیل کند.
  11.     پایان قسمت اول
  12. ساعت ۱:۰۵بامداد روزجمعه ۲۵ اسفند سال ۱۴۰۱
به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

2 پاسخ

    1. سلام عزیزم
      ممنون ازبازخوردت…
      استاد کلانتری عزیز را، همیشه باید قدردان بود.
      کسی که با واسطه شناخت با او حرکت دراین مسیر را آغاز کردم.
      اگرحمایتها وصحبتهای ایشان درزمینه تاکید بر داشتن سایت نبود هرگز سایت نمیزدم.
      جمعه خوبی داشته باشی
      سال نو را پیشاپیش تبریک می‌گویم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط