ارتباط مجسمه ای که تراشیده شد ..

امروز دروبینار اهل نوشتن، حکایت از داستانی شد که باید تا آخر همین هفته می‌نوشتیم. امروز کمی به آخر هفته نزدیکست وشاید این مجسمه ستون ۴ شنبه مرا پر کند.

بطور کلی یادم رفته بود که برای ۴ شنبه، برنامه ستون نویسی دارم. به مجسمه ای اندیشیدم که شاید باید برای من، داستانی میشد.

به سنش، به جنسش، به شفاف بودن یا کدر بودنش، به مقاومتش، به انرژی ای که در محیط پخش میکرد فکر میکردم.

اصلن انرژی بخشست یا  دزد انرژیست؟ به جنسیتش، به اصالتش، به هویتش فکر کردم.

مجسمه ام پدر دارد؟ مادر چطور؟ زنده است یا مرده؟ نماد است یا نشان؟ از روی کسی ساخته شده یا او به آن شخص، معنا داده است؟

این قسمتش برای من، قسمت مهمیست که به افکارم جهت داد.

نمیدانم مجسمه سازی آن را ساخته است  یا، یک مرد یا زنی عامی، از سر تفریح آن را ساخته است؟

اگر مجسمه سازست، مجسمه سازی را از چه کسی آموخته است؟ شغل نیاکانش بوده است یا علاقه شخصیش به مجسمه سازی ؟

به تمام جوانب باید بیندیشم.            اصلن ارتباط آن مجسمه با من چگونه است؟ مرا دوست دارد یا من اورا دوست دارم؟ بعد از نوشتن، هم نمیدانستم چه کارکنم.

کمی داخل اینترنت گشت زدم.سرچ کردم. مجسمه مسیح،          ومجسمه های عجیب دنیا را، دیدم.

همه جوانب آن را، سرچ کردم ودر اینترنت به خوبی بدنبال مراحل مختلف مجسمه سازی وعلت ساختن یک مجسمه یا،چون وچرایی آن گشتم.

متوجه شدم که هر کاری وهر اتفاقی دلیل وعلت خاصی دارد. دنبال دلیل خاص مجسمه سازی برای سازنده آن گشتم ودلیل را در، خودم یافتم.

خود من، علت ساختن مجسمه ام هستم.

سختی‌های مسیرم را دوست دارم در، تندیسی نمادین، به نمایش بگذارم. جنسش از الماس یا ماده ای سخت میباشد که با کوچکترین ضربه میشکند.

انعطاف را، چاشنی کارم کردم و راهی این سفر ساختن، شدم. ساختنی که با پرداختن همراه بود.

ساختنی از جنس خودسازی وآگاهی درونم را، دیدم.

اکنون ودر این لحظه، جز ساختن ویافتن، چیزی نیافتم.

لحظه ناب ودلپذیری برای من بود.

لحظه ای که من، ازخودم تندیس ساختم.

لحظه ای که خودم را تبدیل به

تندیسی نمادین کردم که، با یک نگاه به آن، بتوان، درونم را دید.

چه زیبا می‌شود اینچنین تندیسی.

داشتم به مجسمه مسیحی فکر میکردم که شهر را، در آغوش خود کشیده بود.

تندیس من هم، ویژگی‌هایش به تندیس مسیح نزدیک است، با این تفاوت که، تندیس من در وجودمن، بر دنیای من حاکم است. خودنمایی نمیکند ونیت سلطه بر چیزی را نشان نمی‌دهد.

ابهتش به تندیس مسیح می ماند ولی، ابهت تندیس من، بیشتراست برای من.

تندیسی که نماد من است در دنیایی بزرگ که، من، در آن زندگی میکنم.

تندیسی که عزت نفس را با اعتمادبنفس وحرمت نفس، اشتباه نمی‌گیرد. میداند، در کجا باید از کدامین، کمک گرفت. حریم را می‌شناسد وحرمت برایش مقدس است. جان دارد، روح دارد. ولی تندیس مسیح، جان ندارد.         قصدم از گفتن این کلمات، غرور وخودستایی نیست.

نیت من از بیان این کلمات، عشق من به خودیست که، دوستش دارم.

آنقدر، دوستش دارم که تندیسی از خودم بسازم.

تندیس من رنگ دارد. تندیسی رنگین کمانیست.

تندیسی که من را برای شما معنا میکند. برایتان حرف می‌زند، لبخند می زند و میگرید. تندیسی ازجنس خودم.

مثل خودم و تاحد زیادی، شبیه خود واقعی من.

تندیسی بی نقاب وماسک، در حال زندگی کردن.

تندیسی از انعطاف وسختی.

تندیسی اززندگی.

 

شما وتندیس خود را، با شما تنها میگذارم.

 

مراقب تندیس‌های وجودتان باشید.

ساعت۱۶ روز جمعه۵ اسفند ۱۴۰۱

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

2 پاسخ

  1. چقدر ظاهر جدید وبلاگتون خوب شده و چه موضوع خوبی رو برای ساخت مجسمه انتخاب کردین تندیس خودتون چون به خودتون عشق می ورزید. موفق باشید دوست عزیز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط