چه کسی ضمیر ناخودآگاه را گول زد؟

خسته از زیستن در این دنیای بی رحم بود اما،
هیچ وقت، صدای ناامیدی از رگهایش، شنیده نمیشد. زیرا بوجود خدایی قدرتمند باور داشت.

همه اورا بخاطر کاری سرزنش میکردند که، او در آن دخلی نداشت وآن، روزگار بود که باقلم قدرتمندش چرخه را برای او سهل ویا دشوار میکرد.

نمیتوانست از کسی، کمک بگیرد. کسی هم، ماجرا رانمیدانست تا از او حمایت کند.

طبع بلندش چنان بر اندیشه اش حکمرانی میکرد که تا جان دربدن داشت،خودش برای رفع امورات زندگیش اقدام میکرد واینچنین شد که او بزرگ شد واز روزگار سختش پیشی گرفت .

به هر چیزی راضی بود وچون موم منعطف شده بود وبا قطرات اشکش سختی روزگار را درچشمانش حل میکرد.

او، به خودش قول داده بود تا میتواند، به خودش کمک کند تا دربرابر وجدانش آسوده خاطرباشد. به مرور زمان، در اموراتش به مانعی برخورد کرد .
کسی از این ماجرا، خبر نداشت، جز کاغذ سربه مهرش.

واین ارتباط، حاصل ارتباطی درونی با ضمیر ناخودآگاه است.ضمیری که تمام خاطرات مارا، از دوران تولدتا مرگ،دردرونش، دست نخورده باقی نگاه میدارد.
همه چیز درون ضمیر ناخودآگاه، مشخص و واضح است.کسی که دردرونش،همه چیز را بایگانی میکند، حکایت از دردی درونی دارد

که، چون گدازه ای آتشفشانی، قلبش را میسوزاند وبا جویبار چشمش، سیراب و خاموش میشود.ضمیر ناخود آگاه، همه چیز را، چون یک

رابط وراثتی در درونش نگه میدارد .البته نه برای همیشه.بلکه برای دقیقه ای خاموش میشود وبعد از آنی، دوباره در مسیر خودش، نمود پیدا میکند .

آن هیجانی که بخاطر شعور ضمیر ناخودآگاه درما شکل میگیرد کل زندگی ما را، تحت تاثیر، قرلر میدهد.ضمیر ناخودآگاه، اتفاقات را

فراموش نمیکند مگر اینکه کودک درونمان دستان او را بگیرد وبا قدرت ماوراییش چنان او را گول بزند که، آن چه را که میبیند، باور نکند.

همان حس وباور، همان یقین، از ضمیر ناخودآگاه ما سرچشمه میگیرد.میتوانی لک لک را رنگ کنی وجای قناری به او بفروشی.اما قلبن باور نداردولی اگر کودک بااوهمدست شود، ورق بر میگردد.
قدرت دردست کودک است.

حرکت وارتباط ضمیر ناخودآگاه، گاه شادی را دروجودی چنان به رقص در می آورد که گویا پادشاهی برای ملکه اش، به جشن و

پایکوبی به رقص درمی آید.گاه این امپراطوری، با چنان سوز و آهی همراهست که، هر دلی را آشفته وهر جانی را مشتعل میکند.

ارتباط ضمیر ناخودآگاه با ضمیر خودآگاه دربخشی خفته است که رسیدن به آن، باگذر از مسیرهای دشواری، ممکن میشود.رسیدن به آن

من، که ارتباط بین وجه خودآگاه ما و وجه ناخودآگاه ماست،تنها درصورتی میسر میشود که، زمانت را برای خودت بگذاری و خودت را تربیت کنی.

مسئله توسعه فردی دراینجا نیز حکایت ازهمین دارد.
تابحال چقدر زمان برای خودتان، اختصاص داده اید؟

تابحال، شده که دست خودتان را بگیرید وفارغ از هر هم وغمی، خودتان را به رستورانی دعوت کنید؟

تا بحال تنها به کافی شاپ رفته اید تا خودتان کمی از حال خود، خبر بگیرید؟

تا بحال باخودتان تنهایی به مسافرت، رفته اید؟

برای خودتان هدیه گرفته اید؟

وقتی کار خود را، بخوبی انجام میدهید برای تشویق خود چیزی برای خودتان، خریده اید؟

اوهمان کودک درون توست یا به عبارتی قدرت برتر وجودماست
واگر درکاری گیر کرده باشی، اوست که به داد تو میرسد
ودروازه های امید را دربرابر دیدگانت میگشاید.

صحبت درباره ضمیر خودآگاه وناخودآگاه
مبحثی گسترده دارد که
بعد ها به آن اشاره خواهد شد

۱۴۰۱.۱۰.۶چهارشنبه

ادامه دارد…..

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

7 پاسخ

  1. سلام
    خب نقشه مفهومی متن قشنگ شما این طور میشود:
    یک کسی خسته هست اما ناامید نیست .
    موانعی هم گویا وجود داره که حرفش رو بخواد بزنه و یا کسی بدونه و بخواد کمکش کنه
    به کاغذ پناه می بره و
    ناخوداگاهش را با خودآگاهش پیوند می ده
    روشی برای رشد و
    از این جا گریز زدی به توسعه فردی
    و بعدش در نهایت خیلی زیبا با طرح سوال فعلا این مطلب را به پایان بردی

    آیا من مطلبتون رو درست متوجه شدم؟

    1. سلام زینب جان
      چه قدر زیبا تحلیل کردی.
      لذت بردم.
      میتونم
      قریب به قطع یقین بهت بگم که
      تو وبلاگ نویس حرفه ای
      خواهی شد.
      چه قدر حرفهای استاد کلانتری رو
      خوب به ذهنت سپردی.
      لذت بردم.
      ممنون از بازخورد قشنگت.
      خوشحالم باهات آشنا شدم.
      شب خوبی داشته باشی.

  2. ندا جان من چندین بار اومدم با صمیر ناخوداگاه و کودک درونم دوستی کنم اما درگیر روزمره که میشم به طور کل فراموش میکنم و گاهی احساس میکنم توجه بیش از حد به این کودک درون خودخواهی محسوب میشه و دیگه حواسم از خانوادم پرت میشه. یه نظرت چطور میتونم با این حس کنار بیام؟

    1. سلام عزیزم
      چه قدر خوب که احساسات قشنگتو براحتی بیان میکنی.کودک درونت مثل دختر کوچولوی چندماهه ایست که نیاز به توجه داره.بنظرت توجه به یه دختر ۶ یا ۷ ماهه ای که نیاز به محبت ونوازش داره خودخواهی محسوب میشه؟
      خب دختر ۶ یا ۷ ماهه برای بزرگ شدن وزنده ماندنش بایدنیازش رفع بشه.وگرنه طفلکی میمیره وزندگیش از بین میره.خب لیلاجان! بنظرت توجه به کودکی که احتیاج به رسیدگی بیشتر داره ومحبت ونوازش میطلبه، خودخواهیه؟
      این درک وشعور تورو میرسونه که به اون طفل دقت میکنی وحواست به نیازهای روحیش هست.
      خانواده هم نیاز به محبت دارند.تا من خودم رو دوست نداشته باشم که نمیتونم خانوادمون دوست داشته باشم.درسته؟
      رسیدن به خود و درک کودک درون زمان بره وهیچ منافاتی باعشق نداره.تازه میتونه کمکی باشه تا بهتر دیگران رو درک کنیم.
      ببخشید طولانی شد.
      بازهم اگه سوالی داشتی درخدمت.
      اگه بلد باشم مضایقه نمیکنم.

  3. با سلام
    زیبا تحلیل شده بود. اما به نظرم میتونست با چند مثال و غیره روان تر و قابل فهم بیشتر بشود.
    بعضی از قسمت های متن رو درک نمیکردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط