چرا ارتباطمان را میشکنیم؟

یک سلام و یک نوازش، تنها چیزی بود که،
درآن ارتباط میدید.

تمام اتفاقها ونشانه های نادرست را، به گونه ای، رد میکرد ومیگفت: شاید او، منظوردیگری داشته باشد وشاید من، درحال اشتباه هستم.

میدانید، خیلی از وقتها پیش می آیند که، ما نمیخواهیم باور کنیم که، این بنده خدایی که، با او در ارتباط هستیم، درحال اشتباه است وبا این کارش به ما صدمه میرساند‌.

گاهی آنقدر کارهای مثبت او را در نظرمان بزرگ میکنیم ،وآنقدر خودمان را در نظر خود ودیگری، حقیر میکنیم که حقیقت پشت پرده،

وشاید بهتر آنست که،بگویم:
حقیقت آشکارا را، نمیبینیم ویا، نمیخواهیم ببینیم.

میدانی دلیل ندیدنمان، چیست؟
ما نمیخواهیم با این واقعیت، روبروشویم.نمیخواهیم آن بت بزرگی راکه،
توسط ذهنمان ساخته ایم را بشکنیم.

آری، بت…بت، همان تندیس چوبین یا، سنگین یا همان، باور شکل گرفته تزئینی شده ای است که،

ما، در وجودمان رنگ ولعابش میدهیم وبنای سرنگونی امپراطوری خودمان را، فراهم میکنیم.

تابحال، چقدر بت ساخته اید؟
برای خودتان چند نفر را، تبدیل به بتی کرده اید ومجبور شده اید خودتان هم،نابودش کنید؟

بت سازی فقط در مورد یک شخص، نیست.
وقتی که، هر باوری که، به چیزی یا کسی داریم را، درنظرمان بزرگ کنیم،برایمان، بت میشود.
من نامش را بت،میگذارم.

جالبترین قسمت ماجرا اینست که، بعدن، خودمان مجبورمیشویم، با دستان خودمان، آن بتی که ساخته ایم را نابود کنیم.

این، مصداق حرکت مورچه ای سیاه در دل تاریکی، بر روی تخته سنگی سیاهست، که، ما متوجه اش نمیشویم ونمیدانیم که، از کدامین نقطه،
ضربه دیده ایم.

ذهن آگاهی تنها راه جلوگیری از بت سازیست.
خود نیز، زمانی بت سازی، میکردم که به سبب این کار سخیف، ضربه سنگینی خوردم.

آدمهای اطرافم را، بیش ازحد معمول، بزرگ میکردم وبعضی از آنها را، بیش ازحد، کوچک میکردم .میتوانم بگویم، اگر من روی نمودار صفر

تاصد، حرکت میکردم، هیچگاه جایی،در بین این اعداد نداشتم .یا صفر بودم ویا صد.

و، این باور خود را به طور مطلق، درست میپنداشتم.
عوامل متعددی درزندگیم، دخیل بودند

و مرا از بت سازی وتفکر همه یا هیچ، نجات دادند،
و، از حرکت تک بعدی درمسیری،

بسوی حرکت شاخه ای ومتعدد رهنمون شدند.
این موانع بر سر راهم، یا دوست بودند ویاآشنا،
و،یا دنیای اطراف واتفاقات زندگیم.

هرکدام به نحوی، ترمز مرا می گرفتند وبه سمتی دیگر، هدایت میکردند.به مسیری که، میبایست در آن قدم میگذاشتم.
اینها را گفتم تا بدانی، چه سوالاتی از خودت، بپرسی.

بدانی که، سوال پرسیدن، قدرت توست.اینکه بتوانی، درست سوال بپرسی، سلاح توست.

واینکه، یاد بگیریم هر سوالی را، نپرسیم.

بیایید،ازاین به بعد، اندکی فکر کنیم وبعد،

سوالاتمان را مطرح کنیم.

میبینید در مسئله بت سازی، چه عاملهایی دخیلند.؟

هر کدامشان، درسی عمیق برای ما دارند.

فقط من، در این نقطه ای که هستم، یک چیز را میتوانم بگویم وآن اینست که؛

حرکت کنم و ذهن آگاه عمل کنم،

تا مسیرم با نور آگاهی مزین شود.

و دگر هیچ نمیدانم.

این متن ادامه دارد…
۱۴۰۱.۱۰.۴

ساعت ۱۷:۱۸ یکشنبه

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

2 پاسخ

  1. ندا جان منم این کار رو انجام میدادم. بعد که ضربه خوردم از این کارم محتاط تر شدم البته این باعث شد کمی تنها بشم ولی تنهایی شیرینی بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط