چرا در ارتباط ازدواج، بین دونفر، فاصله می افتد؟

توی کلاس نشسته بودم که
صدای علی رو شنیدم .
از در کلاس باسرعت جت
روی صندلیش رفت
وداد زد :بچه ها استاد اومد .
من سرم روی صفحه کیبورد بود.
یکی از بچه ها ی کلاسمون که‌
نمیشناختمش،گفت:دیشب ،
از مسافرت اومده
وخسته است.
دیگه بدتر ازمن که نبود!
بارونی خودش رو روش کشیده بود وخواب بود.
با بی حالی گفت:
همسرم کلی اذیتم کرده ومنو سوال پیچ کرده که
چرا اینجا میری ویا اونجا نمیری…
بنده خدا،کلی اذیت شده بود .
استاد با یکی از اساتید، درحال صحبت بود،
از او خداحافظی کردو واردکلاس شد….بعد دوساعت کلاس درس تموم شد.وقتی استاد کلاس رو ترک کرد علی گفت: بچه ها غلط نکنم این استاد واون استاد زن وشوهرند.! همه با تعجب به هم نگاه کردند.زهرا گفت: علی چرت وپرت نگو…اونا اگه زن وشوهر بودند که با هم وارد موسسه میشدند…
نه باهم وارد میشوند ونه با هم خارج میشوند.
تازه توی بوفه هم، من ندیدم کنارهم بنشینند.
اون یکی دوستم که تازه از مسافرت اومده بود گفت: اینا دلیل نمیشه که اونها زن وشوهر نباشند.شاید،یه سری چیزا رومراعات بکنند.مثل ماها نباشند که مرتب درحال کنترل کردن همیم.قبل ازدواج رابطه بین من وهمسرم هم،خیلی خوب بود.همین که ۶ ماه از این ارتباط وازدواج گذشت، خیلی بامن، راحت شده ودرضمن با لباس زیرش،کل کثیف، توی خونه میگرده .
خب من بدم میاد.متنفرم که مرد اون چارچوب اخلاقیمونووحفظ نکنه.دوست دارم همیشه بین زن وشوهر ،اون ارتباط درستی که، شکل گرفته ،همون جوری خوب،باقی بمونه.منم شنیدم این دوتا، زن وشوهرند، ولی، به کسی نمیگن و،حد وحدود هم رو، رعایت میکنند .
توی کار هم دخالت هم نمیکنند.من ،یه نگاهی به زندگی خودم واطرافیانم انداختم.همه زن وشوهرها دغدغه شون فقط ،این بود که کی ،شوهرشون اومد و یاکی ،زنشون با یه مرد دیگه، درحال گفتگوست!!!
.میتونم بگم خود من هم،توی زندگیم، تاحدی،
این سبک اتفاقها رو، زیاد دیده بودم….
روناک گفت: منم شنیدم.چرا اینا اینجورین؟ خب زن وشوهر بودن که، بد نیست.محسن، درحالی که وسایلشوجمع میکرد، گفت: من درکشون میکنم.اگه واقعن زن وشوهر باشن، من براشون خوشحالم ..روناک با عصبانیت، گفت: محسن، توخیر سرت، دوست پسر منی.چرا تاییدم نمیکنی؟ محسن خندید وگفت: همین رفتارها رو میگمااا.به مرور زمان فرسایش ودوری میسازه.روناک با ناراحتی به محسن نگاه کرد وکمی، لحن کودکانه گرفت وگفت: منو دوس ندالی؟…محسن خندید وگفت: دیونه دوستت نداشتم که دوست پسرت نمیشدم.روناک باعصبانیت گفت: منظورت چی بود؟
محسن باشیطنت نگاهش کردو گفت: منظورمو خوب میدونی…
محسن،ادامه داد:بابا این دوتا فرهیخته هستند.مثل عوام، رفتار نمیکنند که.آقا!! دوست ندارند ،همدیگه رو، زیر سوال ببرند، یا توی کار هم، دخالت کنند.مقصر یابی هم، ندارند.علیرضا از سمت دیگه کلاس ،گفت: تو دوباره داری اراجیف میبافی؟!.مگه میشه ما آدما تو کار هم دخالت نکنیم.؟؟؟
آقا نمیشه.محسن گفت: اراجیف نیست.الان خودمن وتو ازدواج کنیم سه سوته طلاق گرفتیم ..بچه ها خندیدند .علیرضا باناراحتی گفت: منظورت اینه من بدم؟
زهرا با بی حوصلگی گفت: نه بابا ،موضوعو نگرفتی.حالا ،مگه چی میشه، کمی ،این اخلاقای گندمونو، درست کنیم.؟جای دوری که،نمیره.!!درحالیکه، به موبایلش، نگاه میکرد ،گفت: من رفتم. استاد موسوی توی بوفه منتظرمه.علی گفت: بابا اینا برامون آب ونون نمیشه.بریم نهاربخوریم.به ماچه!!!!
من،داشتم به حرف علی، فکر میکردم که،
کلاس اون استاد که، همسر این استاد بود ،تعطیل شد.رفتم باهاش حرف زدم.درپاسخم روبه من کردو گفت:راستی! بااستاد میری صحبت کن. اون، بهتر از من ،دراین حیطه، تخصص داره!باخودم گفتم: شاید م زن وشوهر باشند.چه عاشقانه، اسم استادمیری رو، به زبون آورد!!!.
درحال رد شدن بودیم که ،استاد میری وسماواتی رو توی آشپزخونه موسسه، دیدیم که عاشقانه ودرفضایی دونفری، درحال صحبت کردن بودند.
بچه هاگفتند: استاد پایین منتظرتونیم وخندیدند…
استاد سماواتی گفت: من کلاس دارم.باید به کلاسم برسم.علی گفت: بیخیال استاد ..زهراصداشو پایین آورد و رو به علی کرد. درحالی که باچشماش اونو توبیخ میکرد ،آروم ،گفت: یه آدم درست توی موسسه است، میخواین مثل خودتون کنین.؟؟؟
آقا!! میخواد باخانومش وقت بگذرونه.بفهمین!…
علی گفت: خب !چرا میپیچونه؟ .مستقیم بگه.
توی پاگرد که رسیدیم ،روناک برگشت و گفت: اون مثل ماها بی چهار چوب نیست.خط قرمزای خودشو داره.یادته توی کلاسش یه جوک گفتیم ولیلا رو مسخره کردیم.مودبانه چی گفت؟علی در حالیکه، پس سرشو میخاروند، معلوم بودکاملن، هنگ کرده
وخجالت کشید.گفت: نمیدونم.بریم گرسنمه…

این زن وشوهری که ازشون حرف زدم،
حد وحدود همو،رعایت میکنند
وهیچ وقت،
وارد محدوده طرف مقابلشون، نمیشن.
به هم احترام میزارن و،رفتار اونها،
بعد از سالیان سال،هنوز، همونطوریه.
جفتشون معمارند ویک پسر دارند.
ولی همچنان عاشق همند
وهمدیگه رو قضاوت نمیکنند..

خب به خودمون که رجوع کنیم
میفهمیم که،چه عاملی باعث فاصله میشه.
این دوعاشق،درکنارهم رشد میکنن.
به هم گیر نمیدن.
لج همو در نمیارن.
واولویت با خانوادشونه.
میدونی
برای
زندگی شخصی
وخصوصیشونم،
برنامه دارن.
اونا برای ساختن تلاش میکنند.
برای بناکردن دنیای آرزوهاشون
سختی رو به جون میخرند.

هر جای ویرانی با این اندیشه آبادمیشه…‌
امتحانش کنین…

زندگی وروابطتان گرم

جمعه ۱۴۰۱.۹.۲۵
ساعت۵۸ دقیقه بامداد
آذرماه

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط