✍
گفتگو نویسی:
ماه: تو خسته نشدی همش وایستادی؟
درخت: نه ،اما وقتی اینجا شلوغ میشه وهمه آدما باهم حرف میزنن
کلافه میشم…
ماه: آره،منم وقتی از این بالا دعوای اون زن وشوهر رو دیدم که تازه ازماه عسل اومده بودن
دیگه،طلوع وغروبی ندارم.
درخت: مگه توخورشیدی که،طلوع و غروب داشته باشی؟
ماه: خب ،گیر نده.از دست
خورشید هم
ناراحتم.
درخت: مگه چیکارت کرده ؟
ماه: اسمشو نیار.من همینکه نورم از اونه واستقلال نوری ندارم بسه برام.بزار توی غم خودم غروب کنم.
درخت: منم همه چیمو از خورشید وخاک وبارون دارم…اییی دنیااا.عجب روزگاری شده؟!..
ماه: دیدی همه مون تحت سلطه اونیم…
دریا: ای بابا ،چقدر شما دوتا غر میزنین…
ماه:خب چیکارکنیم!؟..
دریا:سکوت کنین ومثل من دریایی باشین!
ماه: تو مثل من ماه باش!
من نمیخوام مثل کسی باشم…
درخت :ومثل من! یک درخت !
دریا به ماه ودرحت نگاهی کرد وگفت: ای بابا سخت شد!!.
هرکسی،خودش باشه بهتره!
۴ فروردین ۱۴۰۲ ساعت۹:۰۹جمعه
آخرین نظرات: