داستان شب۳

درد پنهان ؛
سینا دوست صمیمیش بود
از زمانیکه به این محل آمده بودند اوتنها کسی بود که رفاقتش را به او ثابت کرده بود، بسیار مهربان بود .
حمید بخاطر او ومهربانیش چه نوازشهایی از بچه های محله ، دیده بود. بچه ها همیشه از مهربانیش سوءاستفاده میکردند. او را به تمسخر می‌گرفتند. همیشه این حمید بود که از او دفاع می‌کرد.
وقتی کوچک بود یک بار به کارگاهی که الان متعلق به پدرش است، رفته بود. آنزمان مسیر عبور ومرور، یک جاده خاکی بود. خیلی ذوق زده بود تا، کارگاهی را که پدرش در آن کار می‌کند را، ببیند. در آنجا درختی بود که کبوترها روی آن لانه درست کرده بودند. او دستش را از دست پدرش جدا کرد و به سمت درخت دوید. پدرش ایستاد تا با همکارانش احوالپرسی کند. سنگ جلوی پایش را ندید. پایش به سنگ گیر کرد، تعادلش را ازدست داد، و به زمین خورد. پدرش با نگرانی به سمتش دوید، سنگ را ندید، پایش، محکم به سنگ اصابت کرد و انگشت شصت پای چپش آسیب دید. مچ پایش پیچ خورد و به زمین افتاد. پسر سرایه دار که نانی به دست داشت در گوشه ای مشغول تماشای این صحنه بود. پوزخندی زد و رد شد…
پدرش، حدود دوهفته در خانه ماند تا بتواند راه برود..
او همیشه خود رامقصر می‌دانست و فکر می‌کرد که ؛ اگر آنروز با پدرش نمیرفت، اگر جلوی پایش رامیدید و زمین نمیخورد، پدرش و او مورد تمسخر آن پسر قرار نمی‌گرفتند. باخود عهد کرد همیشه حواسش باشد تا اطرافیانش آسیب نبینند.
این خصلت همان نقطه ی ضعفی بود که  همیشه آزارش میداد.
سینا برای راه اندازی شغل جدید به پول احتیاج داشت و طبق همیشه حمید به او گفت؛ حله، جور میکنم  وسکوت کرد. بامهربانی گفت: این لطف تورا می‌رساند ولی، این بار قبول نمیکنم پسر. اولین بار بود که کلمه نه را به زبانش می راند. حمید با تعجب رو به او کرد: سینا؟؟ خوبی؟ سینا با لبخندی بر‌لب گفت؛ آره …‌‌ بگذریم،
آنقدر، خود را محاکمه نکن. چرا یک اتفاق گذشته را، با تفکر مسموم و منفیت ، بزرگ میکنی؟ یک مدت ، با دید دیگری نگاه کن. تو حداقل باپدرت خاطره داری. من که پدرم را ندیده ام چه بگویم؟ آرزوی داشتن کوچکترین خاطره با او، ولو منفی، برایم به رویا تبدیل شده است.
سینا تغییر کرده بود و حمید این را در رفتار و جملاتش به وضوح میدید.
سینا درسش را بدرستی دریافته بود. اما چه برسرش آمده بود که آنقدر رفتارش تغییر کرده بود؟!
حمید یاد حرف مادرش افتاد؛ هیچ رویدادی تصادفی نیست.

 

۲۴ تیر شنبه ساعت۲۱:۰۶سال۱۴۰۲

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط