قرص خنده


چهره اش شباهت به میوه لهیده ای داشت که دردستان کودک دوساله ای درحال فشرده شدن بود و آب آن از لابلای انگشت کودک سرازیر بود..
سالها بود که لبخند گوشه لبانش ننشسته بود .
به ناچار برای بهبود حالش به پزشک مراجعه کرد و پزشک برای او دارویی تجویز کرد .
به داروخانه رفت تانسخه را بگیرد. دکتر نگاهی به نسخه انداخت. تبسمی کرد و گفت : چه داروی کمیابی… به این آدرس برو .
کاغذ را گرفت و در جیب خود گذاشت .
خسته بود و یادش رفت به آدرس نگاهی بیاندازد.
موقع شستن لباسهایش، جیبهایش را خوب گشت تا چیزی در جیبهایش باقی نماند. نوشته ای درجیبش پیدا کرد.
کمی فکر کرد و یادش آ مد که آدرس داروخانه ایست که دکتر داروخانه برایش نوشته بود…….
سری تکان داد..
کاغذ راباز کرد، نوشته بود:
اکنون جلوی آینه برو
لپ خودرا بادکن
و به این بادکنک بخند.
قرص خنده را، سه وعده قبل وبعد از غذا میل کنید.(دکتر موسویِ داروساز)
اولپهایش را باد کرد.
از دیدن قیافه مضحک وخنده دارش  خندید وخندید…..

ساعت ۱۷:۰۵روز یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط