درآسمان نگاه میکردم و ستاره ها ی درخشان را میدیدم.
دوست داشتم یک ستاره برای خود داشته باشم.
توپم را برداشتم و در زمین کاشتم.
ضربه ای محکم به آن زدم و آن توپ را به فضا شوت کردم.
ستاره درخشانتر صورتش درد گرفت و با دستش لپش را گرفت.تکه ای از لپش براثر اصابت توپ از صورت ستاره کنده شد و به زمین افتاد . هلال ماه از کنده شدن آن ستاره و زلزله ایجاد شده در فضا، بیدار شد. با نوک هلالیش توپم را گرفت. او باستاره ها شروع به توپ بازی کرد.
الان دوشب از آن اتفاق گذشته است وهنوز توپ من در فضاست.
اوخسته از ضربه هایی ست که برسرش کوبیده شده است.
ماه، مریخ و زهل را، وارد تیم خود کرد.
نمیدانم
چه اتفاقی در آسمان درحال رخ دادنست.
فقط میدانم توپی در فضاست
و
ستاره ای در حوض آب بازی میکند..
۲۴ تیر شنبه ساعت ۲۰:۴۰ دقیقه سال ۱۴۰۲
آخرین نظرات: