واژه ها درقیام چه کردند؟
در پارک سر خیابان نشسته بودم ودرآسمان واژه ها را مینگاشتم.
قلم در دستان من حکمرانی میکرد .
ترافیک واژه ها در خونم را باید درکنترل میگرفتم.
براستی که آنها در قیام خود تمام خیابانهای مغزم را درتسلط خود گرفته بودند .
باید دستانم واژه های عاصی را درکاغذ زندانی میکرد تا برایشان حکمی صادرکند.
تابحال قاضی کلمه ای نبوده ام ولی درهر صورت باید وکیلی هم، وکالت تام الاختیار آنها را به عهده میگرفت تا کمی از خون وخونریزی که به پا کردند را بتواندتوجیه کند.
واژه ها براستی قیام کردند ودر این میان واژه انسانیت خود راقربانی جهل کرد تا بتواند واژه آگاهی را نجات دهد وبه ملکوت پیوست.
تمام واژه ها در عزای کلمه انسانیت در خیابانها ی مغزم تحصن کردند .
کلماتی در این تظاهرات طولانی دست وپایشان شکسته شدوکلماتی نیز در بیمارستانها بستری شدندوبه کما رفتند.براستی اوضاعی آشفته دررگهایم به پا کردند.پلیس کلماتی را زندانی کرد . اوخواستار آرامش واژه ها بود.
فکرش را نمیکردم که ننوشتن چنین طوفانی به پا کند .
کلمات در عزای انسانیت اشک میریختند ومن در این میان مسئول اتفاقات پیشآمده بودم.
نفسی کشیدم واژه ها را در کاغذ نشاندم و بیقراریشان را با خواباندنشان در کاغذ ،به آرامش
بدل کردم.
ازاین به بعد،سر وقت واژه ها را به اتاقشان راهنمایی میکنم
تاسروقت درکاغذ خود بخوابند …
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرات: