گریه ی اشک

اشک اژ چشمانم در حال چکیدن بود که انگشت سبابه ام را به زیر پلک زیرین چشمم بردم و اشک چشمم را بر روی آن سوار کردم.
چقدر داغ بود.
مشخص بود از دردی جوشیده است که لهیبش میتواند دنیایی را بسوزاند . از اشک نپرسیدم به چه علت اینقدر بی تاب و بیقرار است.
بوی دوری میداد. بوی جدایی میداد. اندکی وصال و امید را هم، در چشمان اشک میدیدم.
اشک با چشمانی اشکبار به من خیره شده بود و تمنا میکرد تا هر چه سریعتر او را به مقصدش برسانم.
از اشکهای او چشمانم پر شد.
پاکت را باز کردم و اشک را در آن گذاشتم. در پاکت را بستم.
خودکاری را که عشقم به من داده بود برداشتم. آدرس را روی آن نوشتم و پاکت را در کیفم گذاشتم.
در حالی که به اتفاقی که روی داده بود فکر میکردم دوباره چشمانم خیس شد. آخر مگر میشود اشک چشمت را به معشوقت هدیه دهی؟
به خود گفتم: شاید با وجود اینهمه پیشرفت تکنولوژی بشود اشک را زنده نگاه داشت. باید تلاشم را میکردم.
خواستم اشک نریزم که دیدم اشک از داخل بینی ام به زمین ریخت.
گویاراهش سد شده بود. شاید هم راهش را گم گرده بود.
چشمانم نای گریستن نداشت. گویا مسیر را اشتباهی رفته بود. شاید سرما خورده بودم؟ ولی نه. سرما نخوردم.
۶ ساعتی میشد که بی صدا اشک میریختم .
باید پیام به دستش میرسید.
اشک هایم را پاک کردم. ماسکم را زدم.
از در بیرون میرفتم که صدای گریه ی اشکم را شنیدم.
کاری نمیشد کرد. سری تکان دادم. سوار اسنپ شدم و به اداره ی پست رفتم تا شاید پیامش را برسانم. پیامی که خریداری نداشت.
ای کاش اشکم نمیرد.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط