حضور:
با خود تکرار کرد براستی این حضور چیست و چه معنایی دارد که به این راحتی مشکل به این بزرگی را حل کرد؟
حضور پاسخ داد: در حضور داشتن هر حضوری تو بودن را درک میکنی و مهارت دوستی با ثانیه ها را فرا خواهی گرفت. به او گفتم : تو حضوری؟
لبخندی زد و گفت: آری. من همان حضوری هستم که همیشه نادیده اش میگرفتی ولی امروز چه شده که به سراغ من آمده ای؟
گفتم : راستش را بخواهی همیشه ازتو سخن بر لب داشتم و سخنانم زیبایی محافلی بود که در آن بودم و به اشتباه فکر میکردم که حضور دارم. من در آن محافل حضور نداشتم ولی بودنم را حضور میدیدم. برای آگاهی مردم به خودم این اجازت را میدادم که ساعتها بر سر فلسفه ی حضور سخنرانی کنم.
حضور کمی مکث کرد و اندیشمندانه پرسید: از فلسفه ی حضور داشتن برایشان سخن میگفتی؟ در حالی که به معنای آن واقف نبودی؟
من در حالیکه شرم را بر چهره ام حس میکردم گفتم: بله و ادامه دادم: از نبودنهایی میگفتم که مردم آن را بودن میدیدند.
حضور گفت: کمی گیج شدم … میشود در باب ارتباط و حضور با من که حضوری برای تو هستم سخن بگویی؟
لبخند زدم و گفتم : چه خوبست درمقابل حضوری باشی که خود حضور دارد و با حضور سبزش از من فلسفه ی حضور در ارتباط را میطلبد…
حضور گفت: میخواهم بدانم از دید و نگرش تو حضور جیست؟
کمی مکث کردم. گفتم: حضور به نظر من یعنی باشی. نه اینکه باشی و نباشی. بگذار برایت بهتر توضیح بدهم…
حضور با تمرکز داشت به حرفهای من گوش میکرد. برایم جالب بود از حضور برای حضور سخنرانی میکردم.
به او گفتم : ببین خیلی از ما انسانها اعم از زن و شوهرها یا خواهرها و برادرها یا مادر و پدر یا دوستان در هر جایگاهی که باشیم وقتی در مقابل مخاطب خود هستیم حضوری کامل و سبز نداریم یا به جلسه ی فردا فکر میکنیم یا به بدهی هایمان ویا به لیست خریدی که همسرمان یا مادرمان برای ما فرستاده است. میدانی چه میگویم؟ ما در این لحظه ی حال نیستیم. با اینکه مقابل دوست یا پارتنر و شریک عاطفی خود هستیم ولی حضور نداریم و میتوان گفت که در حقیقت نیستیم. این مشکلیست که هیچکدام به آن واقف نیستیم و از خود مدام میپرسیم که: چرا فلان رابطه کارش به جدایی کشید؟ چرا با همکارم در محل کار بطور دایم بحث میکنم؟ چرا ورشکست شدم؟
میدانی ما حضوری سبز نداریم و در این لحظه در مکانی که باید باشیم نیستیم و این عدم حضور ما و نبودنمان دردسرسازست. خیلی از زن و شوهرها بدلیل نبودنشان کنار یکدیگر زندگیشان را بمرور زمان از دست میدهند و مجبور میشوند که جدا شوند.
حضور با طمانینه به حرفهای من گوش میکرد و جرعه ای آب نوشید و لیوان را روی عسلی گذاشت. گفت:بگو گوش میدهم. دیگر چه میدانی؟ دوست دارم با نگرشت به دنیا آشنا شوم.
رو به حضور گفتم : چقدر زیبا میشد اگر همه ی ما به نگرش یکدیگر احترام میگذاشتیم. چگونه این حضور را حفظ میکنی و در لحظه هستی؟
حضور گفت: حضور داشتن ممکنست در نگاه اول مشکل بنظر بیاید ولی میتوانم بگویم برای حضور داشتن، تنها؛ بودن کافیست. وقتی تو در آن لحظه باشی هم خوب میبینی و هم خوب میشنوی و هم به احساسات خود واقف هستی. حضور داشتن درک عمیقی از خودشناسی میطلبد که میتوان گفت هرکسی به این درجه نمیرسد.
باید به بدنت اشراف داشته باشی و یک مشاهده گر صرف باشی، تا بتوانی حضور داشته باشی.
به حضور مینگریستم که از تعجب و بهت من لبخندی زد و گفت: ببین؛ تو وقتی یک مشاهده گری خوب باشی بهتر میتوانی در هر مکانی حضور داشته باشی.
به او گفتم: چگونه میتوانم یک مشاهده گر صرف باشم؟
در حالی که سرش را تکان میداد گفت: تصور کن در ذهنت روی یک صندلی نشسته ای و در حال ابرازگری احساساتت هستی و همه ی این احساسات اعم از خشم و تنفر و بخشش و مهربانی همه و همه در شدیدترین حال ممکن بروز میکنند. حال یک خود دیگر را روی صندلی دبگری ببین که به این خود ابرازگر فقط نگاه میکند و هیچ ری اکشنی نشان نمیدهد. فقط و فقط میبیند . بدون سرزنش. بدون کنترل. بدون قضاوتگری. او فقط مشاهده میکند.
متوجه حرفهای من شدی؟ این یعنی حضور. سکوتی که نه تنها ناظر خودت باشی بلکه ناظر تمام حوادث و اتفاقهایی باشی که در اطرافت رخ میدهد.
درحالیکه به حضور مینگریستم به صحبتهایش فکر می کردم…..
ساعت ۲۲:۱۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
آخرین نظرات: