✍
یوحنا چمدان به دست، در حالیکه میدوید آخرین لقمه ساندویچ کالباسش را در دهانش چپاند وبه طرف مسیح رفت.
مسیح رو به یوحنا کرد وگفت: من ساندویچم را در هواپیما میخورم وساندویچ را در کوله اش گذاشت.
در ارتفاع که بودند مسیح گفت: تو مطمئنی مادرم به پاریس رفته است؟
یوحنا گفت: خودش به من گفت برای کریسمس باید در پاریس باشد…
مسیح غیرتی شد وگفت بدون اطلاع من چرا برای او بلیط میگیری؟
یوحنا لبخندی زد وگفت:برای تولد مسیحی دیگر اجازه خدا لازمست نه تو…
۲۴تیر شنبه ساعت ۲۰:۴۹ سال ۱۴۰۲
2 پاسخ
اینو خودتون نوشته بودید؟
چقدر قشنگ بود. عالی بود واقعا.
ممنونم عزیزم.
لطف داری.بله نوشته های خودمه.