گریه ی اشک
اشک اژ چشمانم در حال چکیدن بود که انگشت سبابه ام را به زیر پلک زیرین چشمم بردم و اشک چشمم را بر روی آن
اشک اژ چشمانم در حال چکیدن بود که انگشت سبابه ام را به زیر پلک زیرین چشمم بردم و اشک چشمم را بر روی آن
داشتم خونه رو جارو میکردم که مهدیس زنگ زد. جاروبرقی رو خاموش کردم و با دست راستم دستمالی رو که برای گردگیری ازش استفاده کرده
به زندگی خودتان فکر کنید. نقطه عطف زندگی شما چه کسی، چه چیزی، چه واقعه ای، چه خاطره ای يا چه رویدادیست؟ آیا اصلا نقطه
نامش سعید بود. تازه درسش را در دانشگاه کینز کالج لندن به اتمام رسانده بود. با اینکه از تمامی تکاپوهایی که در طول این چند
در حال گوش دادن به صدای ریلز بودم که صدای شر شرِ آب، مرا وارد یک دنیایی دیگر کرد. دنیایی؛ مملو از حس امنیت و
فکر میکنم برای شما پیش آمده باشد که یک تاکسی بگیرید و به سمت مقصد مورد نظرتان حرکت کنید. اگر مثل من خسته باشید دوست
امروز برای هواخوری به پارک رفته بودم وبرای نگاه کردن گلها وخوب دیدن زمان وتایمم را صرف میکردم. از نوشتن شروع کردم. مقابل بوته های
امروز صبح از خواب بیدارشدم. صورتم راشستم و به نانوایی رفتم.۳عدد نان بربری گرفتم و به خودم نیمرو لذیذی تقدیم کردم. دقیقن به همین سادگی..
امروز که بیدار شدم حس و حال خوبی داشتم. تا چشمانم را باز کردم یاد هزاران قول و قراری افتادم که با خودم عهد بسته
✍ چهره اش شباهت به میوه لهیده ای داشت که دردستان کودک دوساله ای درحال فشرده شدن بود و آب آن از لابلای انگشت کودک