من وکتابِ…
من وکتابِ...

فلورانس اسکاول شین ومن

چراغها را خاموش کردند وخوابیدند .من به اتاق آمدم ودیدم بیدارست.گفتم : میخواستم کتاب بخوانم.تو بخواب من بیرون میروم.بنده خدا باهمان چراغ روشن خوابید ومن

ادامه مطلب »
من وکتابِ...

من وکتابهایم…

دیشب بعد از کلاس وبلاگ نویسی به حرفهای ساده ی استاد فکر کردم ودیدم که چه قدرخوب است که، میتونیم درباره ی کتاب بنویسیم. من

ادامه مطلب »