نظر هوش مصنوعی در مورد متن من و اسب سیاه
کتاب سنگین و شیرینی در مورد کسب وکار بود. سنگین از این نظر که من با این دنیا آشنایی نداشتم و شیرین از این نظر
کتاب سنگین و شیرینی در مورد کسب وکار بود. سنگین از این نظر که من با این دنیا آشنایی نداشتم و شیرین از این نظر
داستان یک دقیقه برای خودم پیرامون یافتن درک درستی از حضورِ من، تو و ما، میگردد. در حین خواندن کتاب حال خوبی نداشتم. بهتر است
درحال گوش کردن به کتاب صوتی دال دوست داشتن بودم که یاد اتو کشیدن پرده اتاقم افتادم. به بودنهای خودم فکر میکردم و به اینکه
درحال تایپ کردن جمله موردنظر بود که سیمین درگروه نوشته بود نازنین بیا پیوی کارت دارم. نازنین که درحال تایپ کردن جمله ای بود جمله
به کتابخانه نگاه میکردم وقفسه اول آن که کتابهای تاریخ تمدن ویل دورانت درونش چیده شده بود به من لبخند میزد.یاد خاطره آشنایی ام با
چراغها را خاموش کردند وخوابیدند .من به اتاق آمدم ودیدم بیدارست.گفتم : میخواستم کتاب بخوانم.تو بخواب من بیرون میروم.بنده خدا باهمان چراغ روشن خوابید ومن
دیشب بعد از کلاس وبلاگ نویسی به حرفهای ساده ی استاد فکر کردم ودیدم که چه قدرخوب است که، میتونیم درباره ی کتاب بنویسیم. من