داستان شب
داستان شب

داستان شب۴

انتظار شیرین؛ به آسمان می‌نگریست. شکوه وعظمت شب و سکوت زیبایش او راغرق در شادی کرده بود. حال بد او را ، فقط، نیم نگاهی

ادامه مطلب »
داستان شب

داستان شب۳

درد پنهان ؛ سینا دوست صمیمیش بود از زمانیکه به این محل آمده بودند اوتنها کسی بود که رفاقتش را به او ثابت کرده بود،

ادامه مطلب »
داستان شب

ستون نویسی ۴شنبه ها

گلدوزی؛ او، گلدوزی را از مادربزرگش آموخته بود، همینطور نحوه برخورد با آدمها را… پدر ومادرش پزشک بودند واکثر مواقع وقت خود را،در بیمارستان کسری

ادامه مطلب »
داستان شب

داستان شب۲

اکنون؛ تصمیم گرفته بود امروز به خودش مسلط باشد. حرفهای مادربزرگ خیلی به دلش نشسته بود. احساس می‌کرد یکنفر در این دنيا پیدا می‌شود که

ادامه مطلب »