من..
من سینه ای پر از امید میخواهم تا در طوفان سهمگین حوادث، سنگها را بشکافم و با رگه های طلاییش گردنبند باورهایم را ببافم. من
من سینه ای پر از امید میخواهم تا در طوفان سهمگین حوادث، سنگها را بشکافم و با رگه های طلاییش گردنبند باورهایم را ببافم. من
در نگاهش، همدمِ؛ حوری شدم با غزلها مالکِ؛ قلبی شدم من بهشت را در سکوتش؛ مالک شدم با غزلهایش، در نگاهش؛ باران شدم بداهه ندااشتری
آرامش چشمت به من نوری شود در هر دَمن دریا ز یادت امنِ امن رویا ز تو جوید سمن در هر کجا هستی پناه در
کاش میشد روز و شب را در کنارت سر کنم کاش میشد با تو زندگی را بهتر کنم کاش میشد خستگی را با حضورت در
شعر میپختم برایت کم نمک بوسه ای، ساختی برایم نرم نرمک عاشقی را در طبق بگذاشتی مهرخود رامشتعل تر ساختی بهر دلدارت دلیل ها یافتی
در خیالت گم شدم در جمالت حل شدم با کمالت بیدار شدم با نگاهت بیمار شدم در کنارت همدم شدم درجوارت همدل شدم من برایت
واژه را، در تو، تماشا میکنم زندگی را، با تو، معنا میکنم عشق را، در تو، من احیا میکنم سعی را، با تو، هویدا میکنم
عشق یعنی با وجود ناز و نعمت، دل بریدن دست از غرور شستن و اندکی ایثار نمودن عشق یعنی سکوت، یعنی صداقت با وجود اینهمه
روزای سرد رو، تو بشمار شب های تگرگی را، من. تو به دلت گرما ببخش و من به دل، شعله ی گرما تودلت، مشغول گردان
تو نیستی تا ببینی در خم گناه بیشه در محنتِ سیاه روز کبوتری در خانه مرد پی یک تلنگر باد، پی مست بودن درخانه ای