دغدغه های مردم در یک نگاه
داشتم در مسیر پارک قدم میزدم و به ویس استاد شکوری گوش میدادم که با قطع شدن صدا، هنذفری را از گوشم برداشتم . گوشی
داشتم در مسیر پارک قدم میزدم و به ویس استاد شکوری گوش میدادم که با قطع شدن صدا، هنذفری را از گوشم برداشتم . گوشی
قاصدک صبر بکن خبری در راهست خبری بهر دلی خسته وزار خبری رقص کنان در راهست قاصدک صبر بکن کودکی غم به نگاهش ریخت اشک
درد شعر و شاعری را به تمنای نگاهی باخت عاشق شد و دلش رنگ بباخت بهر یک مردم چشمی نه به سیمین نه فروغ ونه
کمی راه رفتم وبا خستگی ودرد شدید کمرم بناچار ایستادم. روی صندلی پارک نشستم تا درحین از بین رفتن گرد خستگی بتوانم از فضای سر
امروز که بیدار شدم حس و حال خوبی داشتم. تا چشمانم را باز کردم یاد هزاران قول و قراری افتادم که با خودم عهد بسته
بگذارید برایتان داستانی روایت کنم. داستانی از خود واقعی خودم.داستانی که شاید برایتان عبرت شود که خودتان را فراموش نکنید. داستان مربوط میشود به ؛
روزهای سختی بود. درد وجودم را فراگرفته بود. هیچ وقت در خود این را نمیدیدم که تاب و تحمل درد عضله را تاب بیاورم. هیچ